💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . مسیح اصلل خوب نیست.حالش خوب نیست. آشفتگی را میتوان از رگهای برجسته‌ی کنار پیشانی‌اش دید.سیبک گلویش مدام میلرزد و بالا و پایین میرود. نگرانش شده‌ام. :_پسرعمو.... نفسش را با صدا بیرون میدهد و بلند میشود و مینشیند. بدون اینکه نگاهم کند،به روبه‌رو خیره میشود و دست راستش را بی‌اختیار،مشت میکند. به نیمرخش خیره میشوم. ته‌ریشهایی که چهره‌اش را از یک پسربچه‌ی تخس و سربه‌هوا ؛ به یک مرد مطمئن و قابل اعتماد تبدیل کرده‌است. چهره‌ای مردانه و دوستداشتنی... نگاهم نمیکند،اما آرام چشمانش را میبندد و باز میکند. +:هرکاری کردم شکایتش رو پس نگرفت مرتیکه‌ی نُزولخور. شوکه میشوم. جا میخورم. با صدای لرزان میگویم :_یعنی...یعنی آقامانی.... مسیح اینبار سر پایین میاندازد. +:برادر دیوونه‌ی من نُزول گرفته...به خاطر من...واسه اینکه سهم بقیه‌ی سهامدارا رو بخرم و کل شرکت مال خودمون بشه..بهم گفت قرض گرفته،اما... با اینکه میدونست این سود و بهره‌ها بدبختمون میکنه،بازم.... :_خب الآن چی میشه؟ یعنی نمیشد با ضمانت و وثیقه.... مسیح سرش را به نفی تکان میدهد +:فردا قراره برن دادگاه...باید دید دادستان قرار وثیقه رو تأیید میکنه یا نه... :_بعدش چی؟؟ +:بعدش باید پول این آشغال رو بندازم جلوش تا دست از سر خودم و خونواده‌ام برداره... اینبار من نیز به روبه‌رو خیره میشوم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝