💌
⏝
֢ ֢
#عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدوسیوهشت
مسیح اصلل خوب نیست.حالش خوب نیست.
آشفتگی را میتوان از رگهای برجستهی کنار پیشانیاش دید.سیبک گلویش مدام میلرزد و بالا و
پایین میرود.
نگرانش شدهام.
:_پسرعمو....
نفسش را با صدا بیرون میدهد و بلند میشود و مینشیند.
بدون اینکه نگاهم کند،به روبهرو خیره میشود و دست راستش را بیاختیار،مشت میکند.
به نیمرخش خیره میشوم.
تهریشهایی که چهرهاش را از یک پسربچهی تخس و سربههوا ؛ به یک مرد مطمئن و
قابل اعتماد تبدیل کردهاست.
چهرهای مردانه و دوستداشتنی...
نگاهم نمیکند،اما آرام چشمانش را میبندد و باز میکند.
+:هرکاری کردم شکایتش رو پس نگرفت مرتیکهی نُزولخور.
شوکه میشوم.
جا میخورم.
با صدای لرزان میگویم
:_یعنی...یعنی آقامانی....
مسیح اینبار سر پایین میاندازد.
+:برادر دیوونهی من نُزول گرفته...به خاطر من...واسه اینکه سهم بقیهی سهامدارا رو بخرم و کل
شرکت مال خودمون بشه..بهم گفت قرض گرفته،اما...
با اینکه میدونست این سود و بهرهها بدبختمون میکنه،بازم....
:_خب الآن چی میشه؟ یعنی نمیشد با ضمانت و وثیقه....
مسیح سرش را به نفی تکان میدهد
+:فردا قراره برن دادگاه...باید دید دادستان قرار وثیقه رو تأیید میکنه یا نه...
:_بعدش چی؟؟
+:بعدش باید پول این آشغال رو بندازم جلوش تا دست از سر خودم و خونوادهام برداره...
اینبار من نیز به روبهرو خیره میشوم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم:
#فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒
Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝