💌
⏝
֢ ֢
#عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_پانصدوسیزده
آرام با خودم میگویم:بدون من،هیچی از گلوش پایین نمیره..هیچی... هیچی...
دوباره لبخند میزنم،لبخند روی لبخند!
کاسهی گلگلی را از کابینت درمیآورم و به سمت اجاق میروم.
برای فردا،برایت برنامهها دارم!
باید جان بگیری...زودتر باید سرپا شوی ..
*مسیح*
چند تقه به در ميخورد.
به خیال اینکه نیکی است،از جایم بلند نمیشوم.
چشمانم را میبندم تا خیال کند خوابیدهام.
رویایی که دیدم،همهی آرزویم بود.اما فقط در حد یک رویا،برآورده شد!
دهانم گس شده و گوشت تلخی،اخلاقم را بد کرده.
ظرفیت روبهرو شدن با نیکی را ندارم.
میترسم،یک کاری دست خودم بدهم.
در به آرامی باز میشود و صدای قدمهای کسی میآید.
صدای پای نیکی نیست.
نیکی قدمهایش را کوتاه برمیدارد.
اما این صدای قدمها،بلند هستند و با فاصلهی طولانی..
کسی کنارم مینشیند،تخت کمی پایین میرود و دستی روی بازویم مینشیند.
صدای مانی را میشناسم که مرا به نام میخواند.
:_مسیح
چشمانم را سریع باز میکنم.انگار در غربت،چشمم به یک آشنا بیفتد!
بلند میشوم و مینشینم.
+:مانی...
:_چی کار کردی با خودت؟
+:خوبم من..
مانی دستش را روی پیشانیام میگذارد.
:_اوف،هنوز که تب داری.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم:
#فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒
Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝