عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_ویک شروین شانه ای بالا انداخت. - انصرافت چی شد؟ بی خیال شدی؟ -فعل
🍃🍒 💚 سعید پرید بالا و گفت: - خونه کرایه کردی؟ شروین استارت زد. - فعلاً خونه مهدوی ام سعید سوت زد. - چه شود! یه کم که گذشت سعید پرسید: - این مهدوی چه جوری آدمیه؟واقعا همونقدر که نشون میده مثبته؟ فکر نمی کنم خیلی شبیه هم باشید. چطور اینقدر باهاش مچ شدی؟ - خودمم نمی دونم. همیشه فکر می کردم اینجور آدمها خیلی ترسناکن اما شاهرخ اصلاً اینجور نیست. شاید من اشتباه می کردم. به هرحال با اینکه احساس می کنم زیاد نمی شناسمش ولی باهاش راحتم - به نظر من خیلی بهش اعتماد کردی - اون کاری با من نداره که اعتماد من بهم ضرر بزنه - خیلی خوش بینی - من به از اون بدتر اعتماد کردم. حالا شاهرخ شده لولو؟ - من از روی دلسوزی می گم. خود دانی... * نشسته بود و کتاب می خواند. شاهرخ با سینی وارداتاق شد. یکی از آبمیوه ها را جلوی شروین گذاشت و پرسید: -چی می خونی؟ -شعره، از کمدت برداشتم شاهرخ نگاهی به کتاب کرد و پرسید: -خب؟ شروین بدون اینکه سربلند کند گفت: - خب به جمالت! شاهرخ آبمیوه اش را روی میز گذاشت، پاهایش را روی هم انداخت، دستش را روی تکیه گاه مبل گذاشت و به شروین خیره شد: - نمی خوای بگی دیشب چه خبر بود که نصفه شب هوس دیدن من به کلت زد؟ بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒