عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_دویست‌وسی‌ودو سر به زیر میگویم +:میخوام ساده ی ساده باشه
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . خودت روح سرکش و قلب لرزانم را یاری کن،مثل روزهای رفته... دوستت دارم،تو را که از روحت در من دمیدی.. شالم را مرتب میکنم و چادرم را سر.. بار دیگر در آینه نگاهی به خودم میاندازم. آماده ام،برای سر سپردن به تسلیم الهی! کیف کوچکم را برمیدارم،تسبیح فیروزه ای سوغات کربلا را و انگشتر با نگین امیری حسین که عمووحید داده بود.نگاهی به انگشتر که روی انگشتان دست راستم خودنمایی میکند می‌اندازم... آه میکشم و از اتاق بیرون میروم. قدم اول را روی پله ها میگذارم که چشمم به او میافتد . وسط سالن ایستاده،دستش را داخل جیبش فرو کرده و دست دیگر را روی دکمه های کتش گذاشته. کت و شلوار مشکی پوشیده،پیراهن سفید و کراوات مشکی... مشغول صحبت با مانی است. بسم اللّه میگویم و قدم دوم را برمیدارم. زنعمو موهایش را مرتب میکند و مامان،به بابا کمک میکند تا کتش را بپوشد. پله ی سوم را پایین میروم که زنعمو مرا میبیند. به عمو که کنارش ایستاده سقلمه میزند و آرام میگوید:مسیح مسیح به طرف زنعمو برمیگردد:جانم مامان؟ زنعمو با ابروهایش به من اشاره میکند. نگاهش برمیگردد و روی من متوقف میشود. بیتفاوت نگاهم میکند. هیچ حسی،در چشمانش نیست. حتی تبسمی هم روی لب هایش نمیآید... همانطور خشک،جدی،سرد و بی تفاوت نگاهم میکند، برق چشمانش همان است،همانقدر گیرا..همانقدر قدرتمند... فقط کمی درخشان تر به نظر میرسد. از پله ها پایین میروم و کنار مامان و بابا می‌ایستم. مسیح بی تفاوت،نگاهش را به زمین میدوزد. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝