💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . شاید تا به حال تنها بوده‌ای..اما این بار نمیگذارم تنها بمانی.کنارت میایستم. با چنگ و دندان از تو و زندگیام حفاظت میکنم. من نمیگذارم ریالی پول ِ حرام بپردازی... حیف است... پدرهایمان هرطور که بوده‌اند،به خاطر جلوگیری از زیان،اصلا به سمت این وامها و سودها و بهره‌ها نرفته‌اند. با پول دست رنج پدرهایمان قد کشیده‌ایم. حالا نمیگذارم،آینده ی خودت،مانی و فرزندانتان را تباه کنی... ★ مسیح با عجله،کیف سامسونت به دست از جلوی آشپزخانه میگذرد. :_من رفتم نیکی.. سریع به دنبالش میروم و جلویش را میگیرم. +:صبحونه... مهربان نگاهم میکند :_دیره... باید برم... مصرانه میگویم +:اول صبحونه... مسیح بی‌اختیار میخندد و نگاهم میکند. مثل بچه‌ای بازیگوش که به خواسته‌اش رسیده،جلوتر از او وارد آشپزخانه میشوم. :_چند لقمه میخورم،باید برم نیکی‌جان مثل برق گرفته‌ها از جا میپرم. نگاهش میکنم. کلمات محبت آمیزش بدجور مرا وابسته کرده. نمیخواهم به این فکر کنم که چند روز از آن قرار کذایی مانده. بقیه ی عمرم کافیست تا با ذوق جان بعد از اسمم، با صدای او خوش باشم. سریع به خودم میآیمـ +:باشه ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝