💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . +:آقامانی برای منم عزیزه.. باور کنین اما من به خاطر خودشون هم میگم..گناهه،پسرعمو گناهه... تحکم را چاشنی لحنم میکنم +: من اگه جای شما بودم،هرطور شده کاری میکردم که حتی یه ریالم بیشتر از اصل پول به اون آدم زالوصفت ندم... متفکرانه میگوید :_هرکاری؟ صادقانه،سر تکان میدهم. مسیح باز هم در فکر فرو میرود. میخواهم از نیمچه اطلاعات حقوقی‌ام استفاده کنمـ. +:شاید بشه یه استشهاد محلی جمع کرد..قانون با اینجور افراد برخورد میکنه در همان حال میگوید :_نه.. دیروز پرسوجو کردم. این آدم،دودمان خیلیا رو به باد داده،اما هیچکس حاضر نیست علیه‌ش شهادت بده... ازش میترسن... هرکاری از این آدم برمیاد.. باز هم در همان حال،میگوید :_یه فکری دارم،اما میترسم بگم تو مخالفت کنی..ولی تنها راهی‌عه که میشه بهره‌ی پولو نداد... با شوق میگویم +:چه فکری؟ به طرفم برمیگردد. در آسمان شب چشمانش،چیزی تکان میخورد.چیزی شبیه شجاعت،چیزی کمرنگ مثل دلهره... :_امروز واسه دادگاه،حتما چک و سفته‌های مانی رو با خودش میاره.. باید قبل دادگاه،اصل پولو باهاش تسویه کنم و بعد.... نگاهم میکند. منتظر است جمله‌اش را کامل کنم. شیطنت چشمانش میترساندم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝