🌹•••✧﷽✧•••🌹 سلطان محمود از خزانه اش گوهری بیرون کشید و بدست وزیرش داد و گفت: این گوهر چند میارزد؟ وزیر جواب داد: بیشتر از صد خروار طلا ارزش دارد. سلطان به وزیر امر کرد: آن را بشکن. وزیر بهانه آورد که نمی تواند و .... شاه به وزیر پاداش داد و رو به فّراش کرد و از او خواست آن گوهر را بشکند. او هم بهانه ای آورد و گوهر را نشکست و همینطور یکی یکی پنچاه یا شصت نفر از امرا و سران دربار به تقلید از وزیر و فرّاش از شکستن گوهرسر باز زدند و پادشاه پاداشی به آنها داد. تا اینکه نوبت رسید به غلام باوفای سلطان ایاز... سلطان گوهر را به دست او داد و گفت: ای ایاز اکنون بگویی کاین گهر چند می ارزد بدین تاب و هنر؟ گفت افزون زآنچه توانم گفت من گفت اکنون زود خردش درشکن ایاز بدون درنگ سنگهایی را از آستین درآورد و بدون معطلی و تردید گوهر را خرد کرد. فریاد امرا و درباریان بلند شد که: کاین چه بی باکیست والله کافر است هر که این پرنور گوهر را شکست اما بینوایان این حقیقت را نمی دانستند که خود آنها یکی از گرانبهاترین گوهرهای شاه را که فرمان او بود شکسته بودند. جای شگفتی بود که ارزش بی نهایت گوهر فرمان که نتیجهء مهر و محبت بود بر آن وزیر و امرا دربار پوشیده مانده بود؟! ایاز به آنها گفت: گفت ایاز ای مهتران نامور امر شه بهتر به قیمت یا گهر؟! امر سلطان به بود پیش شما یا که این نیکو گهر بهر خدا؟! این نابینایان گوهر را میبینید و شاه را نه! ... من شاه را میبینم و نمی توانم نظراز وی برگردانم. من آن مشرک نیستم که خدا را بگذارم و سنگ را بپرستم. آن انسان بی جوهر و تبار است که یک سنگ رنگین بخاک افتاده را به شاه ترجیح میدهد. 🌼🍃🌸🌼🍃🌸 ⇦ ۸ تا ۱۱سال 🔰 🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸ http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854 .¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋 🔙 981 🔜