🦋🌸🌼🦋👦
#داستان
#کتابی_که_حافظه_اش_را_از_دست_داده_بود
مهلا باعجله وارد خانه شد.
کفش هایش را در نیاورده دوید
خودش را به اتاق رساند.
یه راست رفت سمت کتابخانه اش
به سرعت کتابها را زیر و رو کرد.
اما خبری از کتابی که میخواست نبود.
زیر لب غرغر کنان گفت:
«همیشه زیر دست و پا بودا!ولی حالا که نیازش دارم معلوم نیست کجا رفته...»
کتاب بیچاره این را که شنید داغ دلش تازه شد...
گرچه مدتی بود فراموشی گرفته بود و حسابی حافظه اش به هم ریخته بود، اما این توصیفات برایش آشنا بود!
_«وای خدای من بالاخره پیداش کردم..
بایدجواب تحقیقی که معلم داده رو زودتر پیدا کنم..»
شروع کرد به برگه زدن.رسید به تیتری که میخواست..
چشمانش از خوشحالی برقی زد.
ولی خوشحالی اش دوامی نداشت
چون هرچه گشت، ادامه ی مطلب نبود.
بله ظاهرا در اثر بی احتیاطی،کناب بیچاره گوشه ای از حافظه اش را از دست داده بود !
پناهی
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🦋🌸🌼🦋👦
🔙170🔜