#ندای_وظیفه
#قسمت_هفتم
خوابیده بودم ساعت ۷صبح بود. چشام بسته بود ولی گوشام میشنید. حال باز نگه داشتن چشامو نداشتم. ساعت۱۲ هم امتحان بود. طبیعیه که آدم پا نشه انصافا غیر اینه؟؟؟؟ حالا این عقل تو این اوضاع گیر داده....
_مهدی پاشو حداقل یه نگاهی بنداز به این کتاب و جزوه.
شهی:حسّش نیست عقی.....
_پاشو میفتی بعد دوباره باید امتحان بدی
_باااشه میده...فعلا ساکت....
_یه نگاهی بنداز شاید قبول شدی کسی از تو انتظار ۲۰ نداره حداقل اندازه قبولی بخون....
_جووون تو حسّش......
_لوس نشو پاشو
_ااا گیر.....
گذشت تا ساعت ۱۰ شد. دیگه از خواب خسته شده بودم لذا پا شدم. بدون صبونه که اصن نمیشه هیچ کاری کرد و طبق گفته دکترا صبونه باید کاملترین وعده غذایی باشه، ماهم که حرف گوش کن در نتیجه یه یه ساعتی طول کشید تا صبونه بطور کامل صرف بشه. عقل بیچاره گفت:میخوای یکم تلخیص بخونی؟؟
شهی گفت:هاااا چیه تو که مخالف تلخیص بودی؟؟
_تو این شرایط همینم برسی بخونی بد نیست حداقل احتمال قبولی داری.
_نه نشد یا کامل یا هیچی....
_تو که آخر باید این امتحان رو بدی چرا عقب بندازیش هان؟بده بره دیگه...
_تو که تا حالا نخوندی الانم بی خود وقت خودتو تلف نکن بزار یه بار سروقتش درست میشینی میخونی و امتحان میدی.
_این امتحان الان وقتشه....
_نچ....نیس....
وسط این درگیریِ تویِ ما حالا یکی بیاد بگه:من تا حالا سه دور خوندم به نظرت کافیه؟؟؟
استاد گفت:بزن تو دهنش پسره خر خون... سه بار سه بار.... اصن تو میانگین مطالعه کشورو بردی بالا....
بهش گفتم نمیدونم والا چون من هنوز به اینا نگاهم نکردم به نظرت چی میشه؟؟
یه لبخند عاقل اندر چی چی بهم زد و گفت ایشالا قبول میشی....
موهوم گفت:آره جون عمّت تو داری براش دعا میکنی....
زمان هر لحظه به ساعت امتحان نزدیک میشد و من.....داشتم کم کم به نقطه رهایی میرسیدم.....
@CALL_OF_DUTY_1