#پارت163 رمان یاسمین
نه اختيار دارين . خواهش مي كنم-
. انگار ناراحت شدي ؟ بيا يه خرده نوار گوش كن حالت جا بياد-
. بهترين چيزي بود كه اون وقت به دادم مي رسيد تا كمي از فشار واقعيت ها خستگي در كنم
: رسيديم به اتوبان بيرون از شهر . همونطور كه نوار رو تو ضبط مي ذاشت گفت
. دارم ميرم يه سر به ويالمون بزنم . يه ويالي قشنگي يه . حدود سه هزار متره-
. البته زمينش . خود ويال دوبلكسه حدود چهارصد متري ميشه
: يه نگاهي بهش كردم و گفتم
!بله-
: اونم يه نگاهي به من كرد و خنديد . ده دقيقه اي نوار گوش كرديم كه گفت
. ازدواج خوبه ، اما به موقع ش . پسر نبايد كمتر از سي سال زن بگيره . تازه اگه تونست همه چيز زندگي ش رو فراهم كنه-
ببخشيد اگه جسارت نباشه ازتون سوال كنم كه خود شما وقتي ازدواج كرديد پولدار بودين ؟ يا اينكه بعداً جناب ستايش با كار و -
كوشش وضعشون خوب شد ؟
: تا اينو گفتم قاه قاه خنديد و گفت
كي رو مي گي ؟ ستايش؟ اون رو كه اگه دماغش رو بگيري جونش در مي آد .من اگه به هواي ستايش بودم كه اين فرنوش رو -
!! هم نداشتم
: بعد دوباره خنديد . از شوخي چندش آورش خيلي بدم اومد . وقتي خنده هاش تموم شد گفت
. تمام اين ثروتي كه مي بيني خودم بدست آوردم. يعني من باعث ش بودم . براي همين هم هست كه اكثر چيزها به نام خودمه-
: مدتي به سكوت گذشت . به آخر اتوبان رسيده بوديم كه گفت
خب شادوماد ! حرفي داري بزني ؟-
: فكرهامو كرده بودم . يه كمي مكث كردم و بعد گفتم
. اگه ممكنه همين جاها نگه داريد من پياده شم-
مادر فرنوش – وا چرا ؟
متأسفم ، اشتباه كردم . حرفهاي شما كامالً منطقي . راستش از روز اول هم من نبايد به دلم اجازه اين بلند پروازي ها رو مي دادم-
. يه . اميدوارم منو ببخشيد
: ديگه بغض تو گلوم اجازه نداد كه بقيه حرفهامو بزنم . خانم ستايش برگشت و نگاهي به من كرد و گفت
! وقتي اشك تو چشمات جمع ميشه ، صورتت خيلي قشنگ تر و معصوم تر به نظر مي آد-
. ببخشيد ، متوجه نبودم سوز خورده تو صورتم تو چشمام اشك اومده-
. اگه فرنوشاين حال تو رو ببينه ، پدر من رو در مي آره كه تو رو ناراحت كردم-
. نه ، شما تقصير ندارين . خب زندگي اينه ديگه-
چيه ؟ جا زدي ؟ به اين زودي ؟-
. ديگه بهتره مزاحمتون نشم . از همين جا بر مي گردم خونه-
.مي گه : خدا گر زحكمت ببندد دري ز رحمت گشايد در ديگري-
چه كنم كه محبتت بدجوري تو دلم افتاده . اگه تو كمي عاقل باشي و به حرفهاي من گوش كني بهت قول ميدم كه همه چيز درست
. بشه
. نور اميدي تو دلم درخشيد . حدس زده بودم كه بايد زن مهربوني باشه . هر كسي رو نمي شه از ظاهرش قضاوت كرد
داخل شهرك جلوي يه ويالي خيلي بزرگ و . از اتوبان خارج شديم و وارد يه جاده فرعي شديم كه به يه شهرك منتهي مي شد
. شيك واستاد و چند تا بوق زد
. يه مرد پير در رو واكرد و ما وارد ويال شديم
يه سالن بزرگ داشت كه گوشه ش ، آتيش تو شومينه ، با شعله هاي قشنگ ، زبونه مي كشيد . در و ديوار پر از تابلوهاي نقاشي
. مدرن بود و كف سالن قاليچه هاي ابريشمي
يكي دو دست مبل خيلي قشنگ تو سالن بود . يه آشپزخونه اوپن هم يه گوشه سالن بود يه طرف چند تا پله مارپيچ مي خورد مي
اتاق خوابها بالا بود ، خالصه خيلي شيك بود . رفت طبقه باال
. احتمالا
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662