#پارت219 رمان یاسمین
يه خنده پاك رو لب هاي كاوه نشست ! شروع كرد به شوخي كردن و خندوندن ما و نيم ساعتي با همديگه حرف زديم كه زنگ در
. رو زدن
كاوه – يعني كي مي تونه باشه ؟
: خودش آيفون رو جواب دا و بعد در رو واكرد و به من گفت
خواستگار پاشنه در خونه رو از جا كنده ! ! ديدي عيدي با هم رفتيم سبزه گره زديم ؟ سيزده بدر رو مي گم ؟ حاال بختت وا شده-
! بيتا خانم اومدن
راست مي گي ؟-
! كاوه- دروغم چيه ؟ تازه ژاله مام انگار سر افتاده ! احوال تو رو از من مي پرسيد
راستي چطوره حالشون ؟ خدا رحمت كنه پدرش رو . من كه نرسيدم ختم ش هم برم ! حتماً اون سيامك طفل معصوم خيلي بي -
! تابي مي كنه
! كاوه – نه بابا ! يه دوچرخه براش خريدن باباش كه يادش رفته هيچي ، ننه ش هم يادش رفته
بيتا رسيده بود پشت در و چند تا ضربه به در زد و فريبا در رو روش وا كرد بعد از سالم و احوالپرسي با فريبا ، از تو راهرو
: پرسيد
بهزاد خان اينجا تشريف دارن؟-
! كاوه –سالم بيتا خانم . بعله ، اينجا تشريف دارن ، اتفاقاً اخالقشون هم چيز مرغي نيست
. بفرمايين تو ، غريبي نكنين
. بيتا-مزاحم نمي شم ، يه كاري با بهزاد خان داشتم
: كاوه بلند شد و رفت جلو و گفت
. بفرمايين تو . از االن بهتون بگم من سر جهازي يه اين بهزادم !آش با جاش ! هر كي بهزاد رو بخواد ، منم پشت قباله شم-
: بلند شدم و رفتم جلو و سالم كردم و تعارفش كردم تو . اومد و نشست . فريبا براش چايي آورد . يه كم كه گذشت پرسيدم
طوري شده بيتا خانم ؟-
. بيتا – نه ، طوري نشده . اومدم بگم كه با پدرم صحبت كردم . ديگه اون ها منتظرن كه مبلغ پيشنهادي ما رو بدونن
كاوه – من پس فردا قيمت آخر رو به شما مي گم . خوبه ؟
. بيتا – عاليه
! كاوه – خب ، بسالمتي . اينم از اين
كارش هم خيلي خوبه . اومده بودم با بهزاد . راستش فقط به خاطر اين مسئله نيومده بودم اينجا ! يكي از دوستهام نقاشه –بيتا
. بريم كارهاش رو ببينيم
كاوه – يعني ما نبايد بياييم ؟
. بيتا – اختيار دارين چه بهتر ! همه با هم مي ريم
اگه اين دوستتون كارش خوب باشه و قيمتش هم .اتفاقاً بابام يه ساختمون ده طبقه داره كه تازه از زير دست بنا در اومده –كاوه
. مناسب ، براش اون ساختمون رو كنترات مي كنم
: بيتا خنديد و گفت
! اين دوست من يه دختر خانمه ! تابلو مي كشه! االن نمايشگاه گذاشته-
! كاوه – ببخشيد تو رو خدا ! شما همچين گفتين نقاشه . فكر كردم نقاش ساختمونن
. اگه اجازه بدين باشه براي يه وقت ديگه-
بعله ! لطفاً به اين دوستتون بفرماييد كه اين نمايشگاه رو فعالً جمع كنن و بذارنش واسه يه ماه ديگه ! بهزاد جون امشب –كاوه
حوصله ندارن ! امشب ايشون تو گام بيات اصفهان و بيات ترك كوك ن ! خالصه امشب بيات تشريف دارن ! تا حالشون مساعد بشه
! و بتونيم تو دستگاه دشتي و ماهور كوك شون كنيم ، يه خرده اي طول مي كشه
: بعد رو به من كرد و گفت
پاشو . پاشو برو كارهات رو بكن بريم كه حداقل تو عمرت يه نمايشگاه ديده باشي تا مثل من تا مي گن نقاش ياد نقاش ساختمون -
! نيفتي
. به جان تو كاوه ، حوصله ندارم
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662