🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم ‌ یعنی خداوکیلی بدرقه کردن مدافعمون مثل بقیه نیست 😁😁 همه رفتن تهران بدرقه و خداحافظی فاطمه و محمد مرتضی و نسرین علی هم که با عمو و زن عمو و مائده عاشقانه و شهدایی خداحافظی کردن من سینگل سینگلی چرا اومدم خداوکیلی دقایق آخر آروم ب علی آقا گفتم : حواسم به زینب هست داداش 😁😁 علی هم یه چپ چپ به منو مائده نگاه کرد فاطمه آوردیم خونه خودمون پنجشنبه ۵صبح از خواب بیدارشدم فاطمه بیدارم کردم :خواهری پاشو نماز بخونیم بریم خداوکیلی من فکر میکردم فاطمه همش گریه کنه اما خیلی آروم بود ما که رسیدیم بچه های کلاسم همه اومده بودن با هرکدومش دست میدادم فاطمه را هم معرفی هم میکردم سوار اتوبوس که شدیم مهنا گفت :خانم خواهرتون چقدر شبیه شماست -آره عزیزم تازه عروسه مهنا:إ از شما بزرگتره ؟ -نه عزیزم نزدیکای قم بود که محمد به فاطمه زنگ زد الحمدالله هرسه شون خوب بودن تا رسیدیم قم برادرزاده حاج آقا ذکایی اومدن دنبالمون قرار بود اول بریم حرم زیارت بعد بریم مزار شهدا کلاسا هم شب جمکرانه زیارت خانم حضرت معصومه خیلی چسبید دوتا اتوبوس شدیم رفتیم بهشت معصومه اول رفتیم مزار شهید معماریان بعد برادرزاده حاج آقا گفتن بریم سر مزار دوستش شهید احمد مکیان ای جانم مثل شهید صدرزاده رفته سوریه من چندتا عکس باهاش گرفتم بعد رفتیم سراغ بچه ها تیپ فاطمیون دم دمای اذان مغرب بود که به سمت جمکران حرکت کردیم وارد جمکران که شدم کفشام درآوردم آقا یه کربلا بهم بده ... نام نویسنده :بانو....ش آیدی نویسنده 🚫کپی بشرط هماهنگی با نویسنده حلال است 📖📚📖 🌸🌸🌸🌸🌸 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662