#بسم_رب_العشق
#قسمت_دوم
#سردار_دلها
یک سال بعد،خدا ب منو علی یک پسر داد که بخاطر عشق به امیرالمومنین اسمشو گذاشتیم امیرعلی 😍😍
وقتی امیرعلی شش ماه بود علی آقا برام یه ال ۹۰خرید
اما من افسردگی بعداز زایمان گرفته بودم هیچی خوشحالم نمیکرد
علی : زهره جان خانمم چته عزیزم ؟
-هیچی نمیدونم نمیدونم
بریم دکتر ؟
-دکتر؟
علی:آره دیروز تو میدان یکی از مشتری ها گفت خانمش روان شناسه
بریم پیشش ؟
-باشه
علی:پس شمارشو میگیرم بریم پیشش
-باشه
علی شماره اون روانشناس رو گرفت من یک سالی تحت نظر روانشناس بودم خداروشکر خوب شدم
علی:زهره بدو دیر شدا
-تو باز آماده رفتی نشستی تو ماشین
ما دونفریما
علی :باشه بیا امیرعلی حاضر کن بده بهم
-خسته نباشی
بیا ببرش پایین حاضرشم
حاضر شدم رفتم دیدم علی عقب ماشین نشست
گفت :دیگه توام باید بشینی پشت فرمونا
-وای نه من میترسم
علی: خخخخخ الان دو ساله ازدواج کردیم
یه سال اون ماشین تو پارکینگ خاک میخوره
تو سال جدید دیگه باید پشتش بشینی
راستی زهره بلیط گرفتم برای کیش
تاریخش برای هفتمه
#ادامه_دارد.....
نام نویسنده: بانو.....ش
📖📚📖📚📖📚📖📚📖
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662