داستانهای آموزنده
✍
زمان
#
احمدشاه
در روستاهای زنجان بسیار سرقت و راه زنی میشد. مردم هر چه به امنیه ها و کدخدا و غیره رجوع میکردن جوابی نمیگرفتن.
حتی حرامی ها به قدری گستاخ شده بودند که شبانه دیوارهای پشتی طویله ها رو میشکافتند و احشام را به یغما میبردند.
و به دلیل مسلح بودن کسی هم یارای مقابله با آنها را نداشت
. 🔹
لذا اهالی روستا پس از ناامیدی از امنیه ها و کدخدا تصمیم گرفتند که پیکی را به سمت تهران گسیل کنند تا مستقیم با احمد شاه ملاقات کرده و از او کمک بگیرند.
پیک سوار بر اسب شده و پس از دو روز به تهران میرسد.
در جلوی کاخ شاه بعد از دیدن و رشوه دادن به این و آن برای اجازه ملاقات با شاه،به او رخصت داده میشود تا با شاه ملاقات کند.
🔸
در حیات کاخ بعد از کلی معطلی شاه را میببند و پیغام روستاییان را یکی ترکی و یکی فارسی!به او میرساند.
شاه در جواب پیک به او میگوید : که پدر سوخته ها !دیوارتان را بلند درست کنید!
سگ نگهدارید تا دزدان نتوانند به خانه تان رخنه کنند! حالا هم وقت گرانبهای ما را نگیر.
🔹
پیک با ناامیدی به روستای خود برگشت و در سر راه هم اسبش را راهزنان از او گرفتند!
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande