زمان در روستاهای زنجان بسیار سرقت و راه زنی می‌شد. مردم هر چه به امنیه ها و کدخدا و غیره رجوع میکردن جوابی نمیگرفتن. حتی حرامی ها به قدری گستاخ شده بودند که شبانه دیوارهای پشتی طویله ها رو میشکافتند و احشام را به یغما میبردند. و به دلیل مسلح بودن کسی هم یارای مقابله با آنها را نداشت. 🔹لذا اهالی روستا پس از ناامیدی از امنیه ها و کدخدا تصمیم گرفتند که پیکی را به سمت تهران گسیل کنند تا مستقیم با احمد شاه ملاقات کرده و از او کمک بگیرند. پیک سوار بر اسب شده و پس از دو روز به تهران میرسد. در جلوی کاخ شاه بعد از دیدن و رشوه دادن به این و آن برای اجازه ملاقات با شاه،به او رخصت داده می‌شود تا با شاه ملاقات کند. 🔸در حیات کاخ بعد از کلی معطلی شاه را میببند و پیغام روستاییان را یکی ترکی و یکی فارسی!به او میرساند. شاه در جواب پیک به او میگوید : که پدر سوخته ها !دیوارتان را بلند درست کنید! سگ نگهدارید تا دزدان نتوانند به خانه تان رخنه کنند! حالا هم وقت گرانبهای ما را نگیر. 🔹پیک با ناامیدی به روستای خود برگشت و در سر راه هم اسبش را راهزنان از او گرفتند! به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande