بر خلاف تصورم که فکر میکردم مثل سری قبل گم و گور میشه اما ساعت هشت صبح بود که در با کلید باز شد. بدون اینکه از جام تکون بخورم پتو رو روی سرم کشیدم صدای باز شدن در اتاق اومد. از صدای پاش فهمیدم که از توی کمد یه چیزی برداشت و انگار رفت دوش بگیره . سرم و بلند کردم و یه نگاه به حرص به در حموم انداختم. دوباره ملافه رو روی سرم کشیدم . از وقتی رفته بود برای یک دقیقه هم پلک روی هم نذاشته بودم و لعنت به من که با وجود سیلی که خوردم باز نگرانشم. کلافه بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم هنوز پیرهن امیر تنم بود و قصد نداشتم در بیارمش به آشپزخانه رفتم و میز صبحانه رو چیدم. ده دقیقه بعد با حوله دور کمرش به آشپزخونه اومد و طوری که انگار من وجود ندارم از کنارم گذشت و در یخچال و باز کرد . در یخچال و بست و خواست برگرده که جلوش ایستادم و گفتم -منو نگاه کن. نگاهم کرد... از سردی چشماش تنم لرزید . دست و پام رو گم کردم اما خودم و نباختم و گفتم -من اگه دروغ گفتم فقط به خاطر.... وسط حرفم پرید -بسه... حالم دیگه داره از تو و نقشه ها و دروغات بهم میخوره. 🎭 دردسرساز 📜 ═◦∞☆ ☆∞◦═ 👄『 @dosti_roman ...』💋