• داستان عاقبت
پارت صد و چهل و ششم: با شنیدن این حرف، چشمان مدیسون به شدت گرد شد. شارلوت با دیدن او به خنده افتاد، وسط همان خندههایش بلند گفت:«تو بیا شیرینیتو بردار. الان مزه داره. اون اسفناجارو من خودم میخورم!»
مدیسون با خنده چشم غرهای به او رفت. دیوید هم بعد از حاضر شدن، سمت آنها برگشت و دو تا رولت نسکافهای برداشت؛ سپس خداحافظی کرد و سمت اتاقش رفت.
همین که وارد اتاق شد و در را بست، گوشیاش را توی دست چرخاند. روشناش کرد و دکمهٔ قطع و ذخیرهٔ ضبط را زد! با لبخند پیروزمندانهای، به آنچه در دست داشت نگاه کرد. هر دو رولت را در یک حرکت توی دهانش چپاند و سمت لباسهای بیرونیاش جهید!
@Eema_Ennea |
#ادمین_تأویل