• داستان عاقبت
پارت صد و شصت و سوم: پسر آقای دونالد مهمانانش به تنها صندلیهایی که در انتهای میز عریض باقی مانده بود، دعوت کرد و خودش مجددا کنار پدر نشست.
با لبخندی به آنها اشاره کرد و گفت:«آقای پارکر، پسر آقای پارکر بزرگ و مدیر شرکت واردات ریزقطعات الکترونیکی، آقای شپارد، مشاور تجاری ایشون که احتمالا معرف حضور اکثر عزیزان هستن و البته جناب آقای آیسمن! مدیر بخش کنترل کیفیت کالا.»
آقای دونالد با اخم سنگینی گفت:«ما امروز جلسه عقد قرارداد با یک شرکت داخلی سازندهٔ قطعات داریم! فکر نمیکنم لزومی به حضور نمایندههای یک شرکت واردکننده باشه!»
پسرش فورا پاسخ داد:«البته! اما نه تا وقتی که میشه همون کالا رو با کیفیت بهتر و قیمت کمتر وارد کرد!»
شارلوت که از حمایت قبلی آقای دونالد دلگرم شده بود، با این حرف دوباره دل شوره گرفت. تلاش میکرد تحت هیچ شرایطی نگاهش به نگاه جکسون نیافتد. حالا دیگر مطمئن بود همهٔ این معرکهها، بازی انتقام اوست.
@Eema_Ennea |
#ادمین_تأویل