در این شبِ سیاهم گم گشت راهِ مقصود از گوشه‌ای برون آی ای کوکبِ هدایت از هر طرف که رفتم جز وحشتم نَیَفزود زِنهار از این بیابان وین راهِ بی‌نهایت ای آفتابِ خوبان می‌جوشد اندرونم یک ساعتم بِگُنجان در سایهٔ عنایت این راه را نهایت صورت کجا توان بست؟ کِش صد هزار منزل بیش است در بِدایت @Fakhari_ir