مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللهِ وَرِضْوَاناً سيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ» (فتح/ ٢٩) {عباس قوچانی} سرم را پایین انداختم و به این فکر میکردم که همین دقت های ریز و رعایت های کوچک است که از او انسانی متعبد و پیرو مکتب اهل بیت و عارفی کامل ساخته است. پس از لحظاتی گفت: «حالا نامه را بخوانید شیخ عباس.» نامه را از جیب قبایم در آوردم و شروع کردم به خواندن بسمه تعالی سلام عليكم حکم قضای نماز و روزه کسی که سه روز پیاپی با خلو بدن در خدمت امام زمان باشد چیست؟ استاد پس از تأملی در حالی که میخندید گفت: «این احوال خود شیخ محمد تقی است که در حال بی هوشی و خلع بدن در خدمت امام عصر ه بوده است. من که تا آن لحظه از محتوای نامه بی خبر بودم، در حیرت از احوال شیخ محمد نقی نامه را به استاد که دستش را برای گرفتن آن دراز کرده بود، دادم. قلمی برداشت و با دست لرزان زیر نامه عباراتی را نوشت که چشمم اولین عبارت های آن را دید. بسم الله الرحمن الرحيم شوقي إليك كشوق المجدب مطراً. اما بعد... پس از آن چند کلمه کوتاهی نوشت و نامه را بست و به دستم داد و مجدداً در سکوت فرو رفت. در همین لحظات بود که در به صدا درآمد با نگاهی به استاد از جا بلند شدم و به سمت در رفتم تا آن را به روی شاگردان اندکی که قرار بود خدمتش برسند باز کنم. شیخ ابوالفضل خوانساری سید عبدالحسین دستغیب، سید محمدهادی آملی محمد تقی لاری سید هاشم حداد سید یوسف حکیم و چند تن دیگر از شاگردان داخل اتاق شدند و در مقابل او نشستند. مثل همیشه او سر را پایین انداخت و در سکوتی طولانی فرورفت. ربع ساعتی گذشت و مجلس مجلس توجه و سکوت در محضر او بود که ناگهان لنگه در حیاط با شدت باز شد و سید مهدی فرزند ارشد استاد که بیش از چهل سال داشت از در خانه به تندی وارد شد. به سمت در اتاق آمد و با عصبانیتی که در چهره اش پیدا بود غضب آلود به استاد و شاگردانش نگریست. همه در سکوت و بدون توجه به این اتفاق مشغول صیقل دادن باطن خویش بودند؛ اما او ناگهان با لحنی تند و خشم آلود شروع کرد به عتاب با این چه وضعی است که شما هر روز دور هم جمع می شوید و سرها همه به پایین افتاده و سکوت میکنید؟! این شد زندگی؟! این دیگر چه صیغه ای است؟! این خانه می روم نفت ندارند خانه دیگر میروم نان ندارند خانه دیگر می روم نیازمندی دیگری دارند پدر در خانه ها آه در بساط ندارند و شما اینجا نشسته اید این جماعت را دور خود جمع کرده اید؟ جمع کنید این بند و بساط را! ادامه دارد... 🔖قسمت هفتاد و نهم 👈قسمت : هشتادم 📚 برای رفتن به قسمت اول کتاب روی لینک👈 قسمت_اول بزنید. 🍃 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran