مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللهِ وَرِضْوَاناً سيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ» (فتح/ ٢٩) {عباس قوچانی} پس از آنکه سالک در این معنا غوطه ور شد و آن را ملکه ساخت، مرحوم ملاحسینقلی می فرمودند: «باید فکر را تغییر داد و همه صورتها و موجودات را محو کرد و در عدم فکر کرد. و اگر انسان این را ملکه کند لابد تجلی سلطان معرفت خواهد شد؛ یعنی به دیدن تجلی حقیقت خود به نورانیت و بی صورت و حد، با کمال بها فائز آید و اگر در حال جذبه ببیند بهتر است بیان مرحوم آخوند برای همین است که به این طریق متوجه عالم مثال شویم و پس از آن به عالم بالاتر و بالاتر این گونه توجه دادن و مرحله مرحله فکر و تمرکز کردن در معرفت النفس، با آن مراحل سابق و چهارگانه که در مراقبه بیان شد فرقی ندارد مقصد این است که انسان حق و به عبارت دیگر «خود» را پیدا کند و بفهمد خود کیست و حقیقت مجرد خود را بیابد. با این توضیحات معنای بیت اول این میشود من شراب مراقبه ای میخواهم که أن قدر پرزور و قوی باشد که از دنیا و شروشورش آسوده شوم. از این معنا، چون به کام ما تلخ است و باید از آنچه . هست تلخ» تعبیر میکند. شروشور آن هم بگذریم به به اعتبار دید ماست وگرنه خداوند از راه . غیر مظاهر تجلی ندارد تا ما بخواهیم مظاهر را به کلی رها کنیم. به تعبیر دیگر، انسان عارف کسی است که خداوند را متجلی در مظاهر می بیند، بدون آنکه شروشوری از کثرات در قلبش ایجاد شود.» ستاد دوباره این شعر را با لحن جذاب و پرمعنایی تکرار فرمود: استاد سپس شرابی تلخ می خواهم که مردافکن بود زورش که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شروشورش کلمات شعر به انتها نرسیده بود که صدای کوبیده شدن در به گوش رسید. با اجازه استاد به سمت در رفتم تا آن را باز کنم نعلین را پوشیدم و در حیاط را باز کردم. پشت در چشمم به سیمای سیدی معمم افتاد که چهل ساله به نظر می رسید و روحانیتی عظیم از وجناتش هویدا بود. من که آن زمان ها حدوداً سی ساله بودم محترمانه گفتم: «سلام علیکم. امر بفرمایید. سید بزرگوار. اینجا منزل آیت الله سید علی قاضی طباطبایی است؟ - بله آقا. ممکن است به ایشان بفرمایید سید روح الله مصطفوی تقاضای دیدار شما را او که به همراه دو تن دیگر آمده بود با لبخند شیرینی این را گفت و منتظر پاسخ من شد. از آنجا که نمی دانستم کیست میخواستم از استاد رخصت بگیرم برای همین گفتم: «بله آقا، چند لحظه...... به سرعت خدمت استاد رفتم استاد فرمود که سید روح الله را راهنمایی کنم به اتاق سید روح الله و همراهانش را جلو انداختم و در را پشت سرم بستم و او را به سمت اتاق استاد راهنمایی کردم سید روح الله در اتاق را زد و گفت: یا الله ... ادامه دارد... 🔖قسمت هشتاد و دوم 👈قسمت : هشتاد و سوم 📚 برای رفتن به قسمت اول کتاب روی لینک👈 قسمت_اول بزنید. 🏴 🏴اللهم عجل لولیک الفرج🏴 (س) ━━━━⊱🏴⊰━━━━ @gharargahemontazeran