مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللهِ وَرِضْوَاناً سيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ» (فتح/ ٢٩) {عباس قوچانی} استاد تا چشمش به او افتاد برخلاف سیره همیشگی اش از جا برخاست و با احترام بسیار او را نزد خود نشاند من چنین رفتار و احترامی را از استاد فقط برای سیدجمال الدین گلپایگانی دیده بودم که کفشهای او را جلوی پایش جفت میکرد و گاهی با گوشه عبایش آنها را تمیز می کرد. این سید روح الله که بود که استاد چنین با او با این روی باز برخورد میکرد؟! او را در کنار خود نشاند و سرش را پایین انداخت و باز در حدود یک ربع ساکت نشست. سپس رو کرد به من و گفت: «آقا شیخ عباس.» بله آقا. دستش را رو به کتابخانه گرفت و به کتابی اشاره کرد و گفت: «آن کتاب را بردارید بی زحمت .. به سرعت از جا برخاستم و به کتابی که استاد اشاره کرده بود نگاه کردم برایم خیلی عجیب بود. من بارها تک تک کتابهای این کتابخانه را دیده بودم. این کتاب چه کتابی بود که تا به حال آن را در فقسه کتابها ندیده بودم کتاب را برداشتم و روی جلد چرمی آن را با دست تمیز کردم چون می دانستم چشمان استاد ضعیف شده منتظر شدم تا بگوید با آن چه کنم استاد گفت شیخ عباس کتاب را بخوانید. آقا کجایش را بخوانم؟ باز کنید و هر جایش آمد بخوانید، تعجب کردم کتاب را باز کردم و دیدم فارسی نوشته است. استاد در این سالها که من بارها کتابهایش را برایش خوانده بودم حتی یک کتاب فارسی نداشت از این رو بیشتر متعجب شدم لا محاله شروع کردم به خواندن صفحه ای که در مقابلم باز شده بود. ماجرای حاکم ظالمی را بیان میکرد که در حکومتش به مردم بسیار ظلم میکرد و آن مملکت عالم بزرگی داشت که هر چه آن حاکم را نصیحت می کرد فایده ای نداشت. در آخر آن عالم در مقابل او قیام کرد و دامن ظلم و سفاکی او را به کلی برچید و حاکمیت را تحت اختیار خویش درآورد. پس از آنکه حکایت تمام شد و در تمام این مدت استاد در سکوت و سید روح الله و همراهانش هم سرشان پایین بود و سخنی نمیگفتند به استاد رو کردم و گفتم: «آقا تمام شد. حکایت بعدی را بخوانم؟ نه لازم نیست. کتاب را سر جایش بگذارید. از جایم بلند شدم و کتاب را سر جایش گذاشتم بعدها هر چه نگاه انداختم، آن کتاب را در قفسه خانه استاد ندیدم. در همین حین استاد رو کرد به سید روح الله و گفت: دانان روح الله باید در مقابل ظلم ایستاد و بساط ظالم را برچید این وظیفه شرعی است. جان در حیرت فرورفتم؛ استاد در حال سخن گفتن در باب معارف بود، اما با آمدن سید روح الله به کلی بحث را به سمت حکومت و سیاست و مبارزه با ظلم تغییر داد. سید روح الله هم با احترام گوش می داد و گویا متوجه می شد استاد از چه چیزی سخن می گوید، سرش را به علامت اطاعت کردن تکان می داد. پس از لحظاتی مجلس مجدداً وارد سکوت شد. سید روح الله با ادب تمام رخصت طلبید تا از محضر استاد بیرون برود. استاد که پایش درد می کرد، از جا برخاست و عصازنان او و همراهانش را تا دم در حیاط بدرقه کرد و این موجب شگفتی و تعجب بیش از پیش من و شاگردان استاد شد. استاد به اتاق برگشت و در جایش نشست من که از کنجکاوی دیگر نمی دانستم چه باید بگویم پرسیدم: «جناب استاد ایشان که بودند؟ ایشان از علمای برجسته قم هستند. پس از چند لحظه ای تأمل :گفت ایشان خیلی فوق العاده است ... بیشتر تعجب کردیم. استاد ادامه داد: ایشان علیه ظلم قیام خواهد کرد که احدی مثل او در غالب شدن علیه ظلم این توفیق را نیافته سکه ها در ایران به نام او خواهد خورد. ما آن روز نمی دانستیم مقصود استاد از این آینده نگری چیست؛ اما سال ۱۳۵۷ شمسی با چشمان خود سید روح الله را دیدیم که بر ظالم زمانه اش غالب شد و قلبهای ظالمان و چپاولگران عالم را به لرزه انداخت... ادامه دارد... 🔖قسمت هشتاد و سوم 👈قسمت : هشتاد و چهارم 📚 برای رفتن به قسمت اول کتاب روی لینک👈 قسمت_اول بزنید. 🍃 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran