«وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطواراً» (نوح : ۱۳) {سید علی قاضی} آن روز لباسم را به تن کردم و با آنکه دریای مکاشفات در مقابل چشمانم باز شده بود. برای رخصت عزیمت به سفر حج نزد استادم سید احمد کربلایی عمامه را به سر گذاشته و از حیاط کوچک خانه به سمت دالان رفتم به دالان همان جا که بدنم را آنجا دیده بودم نگاهی انداختم و آنجا را خالی یافتم حقیقت عجیب است، مردم عالم ها را از هم جدا می دانند در صورتی که عوالم در بطون هم پیچیده شده اند و فهم و درک کیفیت ربط عوالم هستی با یکدیگر، از اسرار خاصی است که فقط سالکان و عارفان از آن با خبر می شوند. به سمت مسجد سهله به راه افتادم جایی که بسیاری از اوقات سید احمد در آنجا حضور داشت. سهله سرزمینی بود که در آن مردمانی رفت و آمد می کردند که بسیاری شان شهد تشرف حضور به خدمت ولی الله الاعظم و قطب عالم امکان را چه در بیداری، چه در مکاشفه و چه در رؤیا چشیده بودند. برای رسیدن به مسجد سهله باید دیواره های شهر را از خروجی دروازه انتهایی بازار بزرگ ، موسوم به دروازه کوفه، پشت سر می گذاشتی و از آنجا یا با عربانه ها و درشکه ها می رفتی یا پیاده عازم می شدی. بسیاری از علما این راه را پیاده می رفتند و خود را به سهله و مسجد کوفه می رساندند. و پس از آن با وسیله ای به نجف بر میگشتند. این رفت و آمدها بین نجف، سهله و کوفه، فارغ از حضور در خود این اماکن مقدس سازندگی عجیبی داشت. مسیری که در گرمای پنجاه درجه تابستانهای نجف حکایتگر صحرای قیامت و عطش و گرسنگی طاقت فرسای آن بود. آب و هوای نجف بسیار گرم بود. به دلیل نزدیکی به شط فرات و دریاچه ای به نام «بحر النجف که در پشت آن بود هوایی مرطوب و نسبتاً شرجی داشت و در بین راه نیزارهایی دیده میشد که حکایت از جریان شریعه های فرات در باریکه های کنار جاده بین نجف و کوفه میکرد. اصلاً نجف را از آنجا «نجف» گفته بودند که این سرزمین به کلی زیر آب بوده و پس از آنکه آب پایین می آید و خشک می شود. نیها در آن باقی میمانند و اسم آن را نی جف (نی خشک شده) می گذارند. این مسیر به همان راهی میرسید که علما از کنار فرات به سمت کربلای معلی عازم میشدند و به آن طریق «العلما میگفتند وقتی در این راه قدم میزدم، ردپای نورانی علمایی را می دیدم که هر کدام عمودی از نور و تقوا بودند و گویا قدم به قدم این جاده پر از اشک هایی خونین بود که چشم ها در فراق حجت بن الحسن ، مرکز عالم امکان بر زمین ریخته بودند. این راه راهی بود که امثال سید مهدی بحرالعلوم در آن قدم برداشته بودند و ضجه هایی مدید و طولانی در فراق مولایشان زده بودند. شینده بودم که سید مهدی بحر العلوم هجده سال هر شب پیاده به مسجد کوفه می رفته و در آن به عبادت می پرداخته و صبح برای درس خود را به نجف می رسانده یکی از شب هایی که عازم مسجد کوفه بوده در بین دو راهي کوفه و سهله، تندبادی سهمگین می وزد. سید بحر العلوم هر چه تلاش میکند تا مثل هر شب به سمت کوفه برود، تند باد او را به سمت سهله روانه میکند و در آخر با خود میگوید شاید باید به مسجد سهله بروم و دستاز تلاش برای رفتن به کوفه بر میدارد به سهله که میرسد وارد رواقها میشود و مسجد را خالی از هر انسانی مییابد وارد اندرونی مسجد که میشود مردی میبیند که ایستاده و به او نگاه میکند و این ماجرا تشرفی را برای او خدمت حضرت بقيه الله الاعظم رسل رقم میزند که در طول تاریخ ماندگار میشود. نزدیکی های اذان مغرب، خود را به مسجد سهله رساندم، وارد شدم، نماز مغرب و عشایم را خوانده و مشغول اعمال مسجد سهله شدم. وقتی قرص ماه بالا آمد و فضای تاریک مسجد را کمی روشن کرد دیدم کسی به آهستگی وارد مسجد شد و به سمت مقام حضرت ابراهیم رفت و شروع به عبادت و نماز و نافله شب کرد. اذان صبح را که گفتند. نماز صبحش را خواند و سپس به سجده ای طولانی رفت تا آنجا که آفتاب طلوع کرد. ادامه دارد... 🔖قسمت :بیست و چهارم 👈قسمت:بیست و پنجم 📚 برای رفتن به قسمت اول کتاب روی لینک👈 قسمت_اول بزنید. 🍀🍀🍀🍀 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran