لَهُمْ دَارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ هُوَ وَلِيُّهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُون (انعام: ۱۲۷) {درویش} مزار و مقبره ای که بدن مرا در آن دفن کرده بودند فاصله چندانی با پدر و مادر سید علی نداشت. در آن روز سرد زمستانی او را دیدم که پس از رجوع از آن سفرهای بیخودی در نزدیکی مزار والدینش به بدن بازگشته و در فکر فرو رفته است. مزاحمش نشدم؛ با اینکه اگر می خواست میتوانست مرا ببیند. اما از آنجا که خداوند به بعضی از مؤمنان این چنین عنایت میفرماید که پس از مرگشان، در عالم دنیا تردد کنند. مشغول تماشای او شدم ناگهان دیدم که قسمتی از توجهش معطوف به بخشی دیگر از این کره خاکی شده است. گاهی سیر عمودی میکرد که در آن، مسافر عوالم باطنی و فوقانی میشد و گاهی سیر ارضی و همان جا که نشسته بود، خود را در بخش دیگری از عالم دنیا مییافت همراه او شدم. آسمان و خورشید و ابرها و بادها و دریاها و آبها را پشت سر گذاشت و به روستای حیدرآباد دکن در هندوستان رسید و گرداگرد گنبد مسجدی بزرگ در وسط روستا چرخید و داخل مسجد شد. در آنجا با تأسف به مردی نگاه کرد که در حال سجده بود؛ عمامه ای مشکی رنگ بر سر و دو تکه لباس احرام بر تن داشت و تکان نمی خورد. کمی به او خیره شد و کلماتی زیر زبان گفت پس از لحظاتی متوجه شد که این سید ساجد که از سیمای او پیدا بود بارها خدمت امام عصر را تشرف داشته است. در این حال به عابدانه ترین شکل ممکن از عالم دنیا به منازل برزخی کوچ کرده و جان داده است. مدتی در کنار او ساکت ایستاد و با چشمانش که رنگ بی نهایت در آن موج میزد به او نگریست و با حالتی که آثار غم در چهره اش پیدا بود، به وادی السلام و آن بدن که بر مزار پدرش سر در گریبان فروبرده بود بازگشت وقتی روح به بدنش برگشت. سرش را بالا کرد و نفسی عمیق کشید و نگاهی به اطراف کرد و در حالی که رشحات اشک دور چشمانش زیر نور خورشید انعکاسی پرشکوه را خلق می نمود از جایش بلند شد و در غم و اندوه به سمت ورودی وادی السلام و از آنجا به سمت حجره اش در مدرسه هندی ها حرکت کرد گویا آن روز درسها به خاطر آغاز درگیری های خونین قبیله های ذکرتی و شمرتی در نجف اشرف که هر چند وقت یک بار میان این دو طایفه صورت می گرفت، تعطیل شده بود. آن روز به جای درسهای متعارف روزانه با چند تن از شاگردانش پیش از ظهر قرار ملاقات داشت تا نوبت به نوبت به تک تک سؤال ها و مشکل هایشان گوش فرادهد و آنها را در امور معنوی شان راهنمایی کند... ادامه دارد... 🔖قسمت:پنجاه و پنجم 👈قسمت : پنجاه و ششم 📚 برای رفتن به قسمت اول کتاب روی لینک👈 قسمت_اول بزنید. 🍃 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran