فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ (ق/۲۲) {معرفت النفس} استاد پس از سکوتی عمیق و طولانی سرش را بلند کرد و شروع کرد به صحبت درباره توحید افعالی و این حقیقت مهم که سالک باید به نقطه ای از توجه و درک برسد که در عالم ، فهم حقیقت ولا مؤثر في الوجود إلا الله، همچون روز برایش روشن باشد؛ فاعلیت خداوند را در تک تک اتفاقات مشاهده کند و اگر اتفاقی خلاف میل و عادت و روال زندگی مثل فقر و مرض و ابتلائات دیگر، به وجود آمد، سررشته توحید را گم نکند و متوجه باشد که عالم تحت اختیار مطلق خداوند است. در همین حین مجدداً در حجره با شدت باز شد و یکی دیگر از اطفال استاد با عجله وارد شد و کلام پدر را قطع کرد بابا میگویند حالا که وجهی در کار نیست لااقل برای قابله سیگاری بدهید. پدر دستی در جیبهای قبایش کرد و پس از اندکی جست و جو سرش را پایین انداخت و گفت: «آن هم نیست پسرک پس از درماندگی در را بست و از مدرسه خارج شد. سید محمد حسین از لابه لای جمعیت زیر چشمی به چهره مظلوم اما مقتدر استاد نگاهی انداخت و در حالی که دیگر فقر خودش را فراموش کرده بود، متوجه شد که در آن لحظه به اراده خداوند همه شاگردان درس بزرگ و مهم توکل و صبر بر فقر و نداری و ندیدن ملکیت خویش در تعلقات زندگی را از استاد می آموزند. یاد کلام استاد افتاد که میفرمود من هر چه زندگی ام سخت تر باشد نشاطم بیشتر می شود. استاد بدون آنکه ذره ای در احوالش تغییر و نگرانی مشاهده شود، شروع کرد به ادامه سخنش در نگرش سالک در منزل توحید افعالی در همین حال که شاگردان غرق توجه در کلام او بودند و در ژرفای کلامش غوطه میخوردند، ناگهان صدایی هولناک از راه بخاری بالای سر استاد شنیده شد و گردوخاک با شدت از آن خارج شد؛ گویا که سقف طبقه فوقانی خراب شده باشد. شاگردان که هول شده بودند، به سرعت از جا برخاستند و به سمت در حجره گریختند. هر یک دیگری را عقب میزد تا بتواند خود را زودتر نجات دهد. فضای حجره پر از گردو خاک شده بود؛ اما استاد همچنان سرجای خود تکیه زده بود و تکان نمیخورد سید محمد حسین هم که از جا برخاسته بود و می خواست از در حجره پا به فرار بگذارد صورتش را برگرداند و به استاد خیره شد؛ انگار نه انگار اتفاقی افتاده باشد گرد و خاک به سرعت خوابید و چهره استاد از انتهای حجره نمایان شد؛ نشسته بود و لبخندی بر لب داشت و مثل اینکه انگار هیچ اتفاقی نیفتاده، با صدای بلندی به شاگردان گفت بیایید ای جویندگان توحید افعالی شاگردان که بیرون حجره تجمع کرده بودند نگاهی به بالای سر استاد کردند و متوجه شدند این سروصدا به خاطر خارج شدن با شدت گردو خاک از محفظه بخاری بالای سر استاد بوده و آنها همه گمان کرده بودند سقف اتاق در حال خراب شدن است. همه با شرمندگی از شکست در امتحان درس عملی توحید افعالی استاد به داخل حجره برگشتند و با خنده ملیح استاد که دوباره میگفت ای جویندگان توحید افعالی بیایید بنشینید مواجه شدند.... ادامه دارد... 🔖قسمت:هفتاد و یکم 👈قسمت: هفتاد و دوم 📚 برای رفتن به قسمت اول کتاب روی لینک👈 قسمت_اول بزنید. 🍃 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran