🌼هدهد و سلیمان وقتی سلیمان به پادشاهی بر زمین و تمام موجودات آن برگزیده شد، تمام پرندگان برای عرض تبریک خدمت او رسیدند. پرندگان برای این که نزد سلیمان از ارج و مقامی برخوردار بشوند از کارهایی که بلد بودند برایش می‌گفتند تا این که نوبت به هدهد و کاری که بلد بود رسید. هدهد گفت: «چشمان من طوری است که آب را در اعماق زمین می‌بینم. حتی می‌توانم تشخیص دهم که این آب از دل سنگ بیرون می‌آید یا خاک یا اینکه این آب در چه عمقی و دارای چه رنگ و مزه‌ای است، شور است یا شیرین، زلال است یا گل آلود.» سلیمان (ع) گفت: «ای دوست تو را به سقایی لشکریان می‌گمارم تا در سفرهای دور آب برایمان پیدا کنی.» زاغ تا این حرف را از دهان سلیمان (ع) شنید از روی حسد گفت: «شایستۀ ما پرندگان نیست که جلوی شخصی مانند شما لاف بزنیم و کاری را که دروغ است به عرض شما برسانیم. هُدهُد اگر راست می‌گوید و آب را در اعماق زمین می‌بیند، چرا دام را که زیر مشتی از خاک است نمی‌بیند و سال‌ها بدون بهره‌مندی از خوشی‌های زندگی و آزادی گرفتار قفس می‌شود؟» سلیمان (ع) گفت: «زاغ راست می‌گوید تو چطور دام را نمی‌بینی ولی آب را می‌بینی؟» هدهد گفت: «ای شاه به خاطر خدا حرف دشمن را نشنو و به من بیچاره رحم کن. اگر نتوانم چیزی را که می‌گویم ثابت کنم سرم را از بدن جدا نما. اگر قضا و قدر مانند ماه گرفتگی یا خورشید گرفتگی جلوی چشم عقل مرا نگیرد، دام را می‌بینم. گرفتاری من در دام از قضا و قدر الهی است و چه کسی می‌تواند منکر قضا و قدر الهی شود.» زاغ دیگر حرفی نزد و سلیمان (ع) همان طور که گفته بود هُدهُد را سقای لشکر خود کرد. 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4