🌸پرستو و درختان همیشه سبز روزهای آخر پاییز بود و کم کم زمستان از راه می رسید. پرستوها خودشون رو آماده می کردند که به مناطق گرمسیر جنوبی کوچ کنند تا از سرمای زمستان در امان باشند. اما در این بین پرستوی کوچکی بود که یکی از بالهاش شکسته بود و نمی تونست به خوبی پرواز کنه.. پرستوها باید کوچ می کردند و نمی تونستند منتظر پرستوی کوچک بمونند. یک روز صبح همه پرستوها آماده پرواز شدند و به پرستوی کوچک گفتند:” هوا داره کم کم سرد میشه و ما باید قبل از برف و باران به سمت جنوب پرواز کنیم.. تو نمی تونی با ما بیای؟” پرستو کوچک آهی کشید و گفت:” نه من با این بال شکسته نمی تونم پرواز کنم.. همین جا می مونم ..” پرستوها گفتند:” باشه پس دوباره در فصل بهار که برگشتیم همدیگه رو خواهیم دید..” و همگی به سمت جنوب پرواز کردند. پرستو نگاهی به دور و برش انداخت و با خودش گفت:” من برای زمستان احتیاج به یک لانه گرم و نرم دارم، باید قبل از اینکه هوا خیلی سرد بشه زودتر یک لانه مناسب پیدا کنم” اون از دور یک سری درخت خیلی بلند رو دید و تصمیم گرفت خودش رو به اونها برسونه شاید بتونه جای خوبی برای موندن پیدا کنه .. پرستو به سختی پرواز کرد و خودش رو به درختها رسوند و به اولین درخت گفت:” سلام .. بال من شکسته، می تونم اینجا پناه بگیرم ؟” درخت نگاهی به پرستو انداخت و گفت:” تا کی می خوای بمونی؟” پرستو گفت:” تا فصل بهار” درخت گفت:” اوووه خیلی طولانیه ، متاسفم نمیشه این همه وقت اینجا بمونی” پرستو آهی کشید و تصمیم گرفت سراغ درخت های دیگه بره، دوباره به سختی پرواز کرد و خودش رو به درخت بلوط رسوند و گفت:” سلام درخت بلوط بزرگ.. من بالم شکسته ، آیا می تونم روی شاخه های تو پناه بگیرم تا دوستانم برگردند؟” بلوط کمی فکر کرد و گفت:” اما آخه تو خیلی شلوغ و پر جنب و جوش هستی.. تمام زمستان به اطراف حر کت می کنی و مزاحم من میشی ! بهتره که اینجا نمونی ..” پرستو با ناامیدی گفت :” باشه .. به سراغ درخت بید میرم شاید اون با من مهربان باشه و بهم پناه بده ..” پرستو دوباره پرواز کرد و به سختی خودش رو به درخت بید رسوند و با لحنی مودبانه گفت:” 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4