🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت10 📝
༊────────୨୧────────༊
دندان به هم می فشارم و دست آزاد خانجون را محکم می مالم و به مکالمه شان گوش می دهم.
-جونت بی بلا مادر، آقاجونت می خواد باهات حرف بزنه، یه لحظه گوشی.
گوشی موبایلش را سمتم می گیرد.
-پریا بیا گوشی رو بده به آقاجونت، مادر.
نگاهم روی گوشی قفل می شود که صدای شهاب در گوشم می پیچد:
-پریا اونجاس؟
دستم می لرزد، اما موبایل را سفت می گیرم و سمت آقاجون می روم، دلم میخواهد لبم را نزدیک ببرم و بگویم: (آره اینجام چطور؟)
اما این کار را نمی کنم و تنها گوشی را به دست آقاجون می سپارم، آقاجون گوشی را کنار گوشش میگیرد و می گوید:
-الو شهاب بابا، معلوم هست کجایی؟ مگه نگفتم برگرد خونه؟ لااقل بیا یه سر به ما بزن، حتما باید همه چیز مثل سابق باشه تا بیای پیشمون؟
بالای سر آقاجون ایستاده ام تا صدای شهاب را بشنوم، به لطف گوشهای خانجون همیشه صدای موبایلش بالاترین حد ممکن است و به خوبی می شود صدای شخص پشت خط را شنید.
-چشم میام آقاجون، این حرفا چیه؟ یکم کارام گره خورده بود بهم، وگرنه منم دلم تنگ شده.
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع