عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ صدای خان‌جون که می آید دل از گلهای قالی میکنم: -تو چکار میکنی پریا؟ درس و کتابتو میخونی مادر؟ نمیدانم چرا از لجم هم که شده میگویم: -قراره برای منم خواستگار بیاد خا‌ن‌جون! مات عینکش را برمیدارد. -راستی راستی؟ کی هست مادر؟ -سهراب پسرخالم، میخواد برای ادامه تحصیل بره خارج، گفته اگه ازدواج کنیم منم با خودش میبره! -پس چرا مادرت حرفی بهم نزد؟ -آخه از جواب من مطمئن نیست خان‌جون، خودم گفتم فعلا کسی ندونه تا موضوع جدی بشه بعد، نمیخوام سر زبونا بیفتیم! سر تکان میدهد. -راست میگی مادر، من که سهرابو زیاد ندیدم، ولی مادرش خیلی زن خوبیه، الهی که هر چی میشه خیر باشه واست مادر، بیا جلو ببینم! صورتم را جلو میبرم، دست دور گردنم می اندازد و با بغض گونه ام را محکم می‌ب‌وس‌د. -خدا نکنه از پیش مون بری خارجه مادر، من دق میکنم تو نباشی! -این حرفا چیه؟ مگه الان که خوابگاهم دور از جونت دق کردی؟ -خوابگاه فرق داره مادر، دلم گرمه زود به زود میبینمت، بری کشور بیگانه دلم میترکه مادر، حالا نمیشه بره درسشو بخونه بعد بیاد پیشت؟ -هنوز که چیزی معلوم نیست خان‌جون، میگم یه وقت به آقاجون و عمو شهاب نگیا! می دانم وقتی این جمله را بگویم زودتر از همه به آنها قضیه را میرساند، پس از قصد این جمله را گفتم، دستم را میفشارد. -هر چی قسمتت باشه مادر، الهی خوشبخت بشی! لبخند میزنم و به جوراب آقاجون اشاره میکنم. -سیبزمینی های جوراب آقاجونو میدوزی براش؟ نم اشک چشمش را میگیرد. -آره مادر، میگه بنداز دور، میگم نه حیفه، اینورش سوراخه، باقیش که سالمه! به رفتارش لبخند میزنم و باز فکرم فردا شب را رصد میکند... ***