عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ سمت کمد میروم و چمدانم را بیرون میکشم، مشغول جمع کردن لوازمم میشود که میپرسد: -چرا بار و بندیل میبندی مادر؟ -هیچی خانجون میرم خونه! نفس راحتی میکشد: -یه لحظه ترسیدم گفتم نکنه قراره بری اون خراب شده دوباره! چشم میبندم: -اگه کلاهمم بیفته اونورا دیگه پامم نمیذارم اونجا. با ناراحتی روی دستش میکوبد: -بمیرم برات، چقدر به این مادرت گفتیم سهراب به درد پریا نمیخوره، گفت الا و بلا خواهرزاده ام! حالا کو کجاس اون خواهرزاده بی چشم و روت؟ حرفی نمیزنم تا خوب عقده دلش را با این حرفها خالی کند، همراه چمدانم می ایستم و سمتش میروم: -بازم میام دیدنتونا، فکر نکنین از شرم راحت شدین. دستم را میفشارد: -تو دختر خودمی، دلم میخواد کنارم باشی، ولی خب پدر و مادرتم دل دارن دیگه، هر کجا هستی خوب و سلامت باشی مادر. میبوسمش و خداحافظی میکنم، سمت خانه میروم تا بیش از این مادر را نگران نکنم.