🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت577 📝
༊────────୨୧────────༊
شهاب کوتاه جواب میدهد:
-مادرمو دیدم.
مادر با کنجکاوی میپرسد:
-خب چی شد؟ حرف زدین؟
کلافه به مادر نگاه میکنم، کاش مقابل دیگران شهاب را در معذوریت قرار نمیداد؛ وقتی تردید شهاب را میبینم دستم را به لیوان نوشابه مادر میزنم طوری که نوشابه داخل بشقاب غذایش میریزد و جیغش به هوا میرود:
-آخ چکار کردی پریا...
خودم را ناراحت نشان میدهم:
-ای وای ببخشید دستم خورد!
متوجه نگاه خاص شهاب به خودم شده ام اما نگاهش نمیکنم و خودم را مشغول تمیز کردن سفره نشان میدهم.
نفس عمیقی میکشم وقتی میفهمم نگاه ها از روی شهاب برداشته شده و بیش از این قرار نیست معذب شود.
بعد از شام با کمک پروا ظرفها را میشوییم، حتی کوروش هم بابت شوخی شان چند بار عذرخواهی میکند، اما خب باز هم خجالتم از بین نمیرود...
آخر شب است که همه با خستگی به اتاق ها میرویم، با همان لباس روی تختم دراز میکشم و به سقف زل میزنم، نمیدانم چقدر گذشته که تقه ای به در تراس میخورد...
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع