هیئت مجازی 🚩
🍰🍃 { #خادم_مجازے🎈} در شبهــاے دلدادگے با خدا☺️ بهتـــر نیست یهـ دلداده زمینے هــم داشتهـ باشیــم😍
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 [• 📚•] اسم‌رمان زخمی و با هزار گند و کثافت خودمو از توی فاضالب های شهر کشیدم بیرون. ساعت نمیدونستم چند بود چون زیر شیشه ساعتم پر از لجن فاضالب بود. بدنم تیر میکشید! دوست داشتم همونجا بمیرم. چند تا از بچه هامون شهید شدن. منم که زخمی. رسیدم سر کوچه ای که کاظم محمود از بچه های سوری شهید شده بود و منم همونجا زخمی شده بودم. سه شبانه روز توی فاضالب بودم. همه جا خرابه بود. چشمم افتاد به یه ماشین. رفتم سمتش. دورو برمو چک کردم. همش دود بود و سیاهی. با اون چشمای خسته م چراغ قوه رو گرفتم سمت ماشین و یه اسلحه آکا 21 رگباری داشتم، فوری گرفتم سمت تویوتای جنگی. دیدم یه جنازه افتاده داخلش. درو باز نکردم. اول با چراغ قوه همه جارو بررسی کردم ببینم تله ی انفجاری چیزی نباشه. مطمئن که شدم باز کردم درو. جنازه رو کشیدم بیرون. جنازه یه تکفیری بود. پالک ماشینو بررسی کردم دیدم پالکش سعوی هست. بماند که چیشد منو بچه ها اونجا گیر افتادیم! ماشین با پالک سعودی به کار میومد. خدا رو شکر به راحتی روشن شد. منطقه رو بچه های مقاومت زده بودند. فقط همین قدر بدونید که ما بعد از شناسایی و درگیری موقع برگشتن به کمین خوردیم. منتهی گرا رو داده بودیم به بچه ها، زدن اون منطقه رو که داعشی ها کالً توی اون منطقه بودند. توی درگیری های تن به تن امیر و ابورافع و عرفان و حسین شهید شدند. منم زخمی شدم عجیب! منتهی چند روزی رو هم توی فاضالبای زیر زمینی زندگی کردم تا اوضاع عادی بشه و ... جنازه روانداختم بیرون و سوار ماشین شدم. نقشه رواز جیب روی زانوی شلوارم آوردم بیرون. بررسی کردم از کدوم سمت برم. یا اسارت بود یا شهادت ته این جاده. نمیدونستم راه سومی هم وجود داره یا نه. هیچ ارتباطی هم نمیتونستم بگیرم با بچه های محور وقرارگاه برای نجاتم. چون بیسیم توی آب رفته بود و سوخت. تنها سالحم یک نقشه بود و یه اسلحه آکا 21 با هشت تا فِشنگی که مونده بود. با هزار زحمت تا یه جاهایی اومدم و رسیدم به یه آبادی. از خوب روزگار رسیدم به بچه های فاطمیون. موقعی که رسیدم خیال کردند داعشی هستم. محاصره کردند ماشینمو. به هر زحمتی بود کارت ترددی که دولت سوریه بهمون داده بود و حق تردد با سالح رو همه جا داشتیمو از توی لباس زیرم کشیدم بیرون و بهشون فهموندم من خودی هستم. این کارت خیلی مهم بود. نباید کسی میفهمید من کی هستم و چه ملیتی دارم. اونا هم کارت و کدشو با بچه های ایرانی مستقر در خاک سوریه چک کردند دیدند درسته . من ایرانیَ م. خالصه رسیدم به مخفیگاهِ خودم توی حلب. ماشینو گذاشتم 211 متر قبل از مخفیگاهم، توی یه خونه ی نیمه مخروبه. صالح نبود ببرم. چون پالکشم سعودی بود. پیاده رفتم سمت خونه. اسلحمو گذاشتم روی رگباربا همون تیر کمی که داشتم، رفتم داخل. اول زیر زمینو گشتم والحمدهلل خبری نبود. رفتم باال. مستقیم رفتم سمت کمد لباس و با همون دست کثیف، لباسارو زدم کنار. بہ قلــم🖊: ... 🌐 @kheymegahevelayat_ir1 [•🌹•] @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃