•᯽📖᯽• . . •• •• •ڪتاب: •به‌قلم:ناصرکاوه •قسمت‌:(صدوسی وپنجم) قــد و جثــه کوچکــی داشــت و شــجاعت او زبــانْ زد همــه بــود. تیربارچــی بــود و هیـچ گاه مسـئولیتش را تـرک نمی کـرد. بـه خاطـر قـد کوکچـش در موقـع بـه خـط شـدن گـردان، عقـب صـف مـی ایسـتاد. در محوطـه عقـب ارودگاه »غـرب« گـودال هایـی شـبیه قـبر درسـت شـده بـود کـه محـل راز و نیـاز برخـی رزمنـده هـا بـود... ....یــک شــب فرمانــده گــردان حوالــی ایــن محــل، بــرای توجیــه بچه هــا دســتور تجمـع نیروهـای گـردان را صـادر کـرد. بـا فرمـان »از جلـو نظـام« نفـرات اول سریع ایسـتادند و بقیـه پشـت سر آنهـا عقـب کشـیدند. پـس از اسـتقرار کامـل، صـدای خنـده بچه‌های عقـب صـف، کـم کـم بـه جلـو رسـید. تیربارچـی کوتـاه قـد، بـرای کشـیدن بـه داخـل یکـی از آن گـودال هـا افتـاده بـود و تنهـا تیربـارش مشـهود بـود کـه بـه طـور افقـی روی گـودال قـرار گرفتـه بـود... منبـع: فرهنـگ پایـداری تبیـان *** در یکــی از عملیــات هــا کــه گــردان رزمنــدگان هرمزگانــی شرکت داشــت زخمــی شــدم. فــک و صورتــم جراحــت برداشــته بــود و قــادر بــه صحبــت کــردن نبــودم. از طرفـی چـون پوسـت سـبزه و هیـکل درشـتی داشـتم، پرسـنل بیمارستان صحرایـی تصـور مـی کردنـد اسـیر عراقـی هسـتم و درسـت و حسـابی تحویلـم نمی گرفتند... بعضــی از پرســتارها چنــان نــگاه شـماتت بــاری بــه مــن مــی کردنــد کــه نفــس در سـینه ام حبـس مـی شـد. خلاصه از ایـن وضـع بـه تنـگ آمـده بـودم دسـت آخـر بـا اشـاره زیـاد قلـم و کاغـذی برایـم آوردنـد بـا عجلـه نوشـتم؛ بـه پیـر بـه پیغمـر مـن ایرانـی اهـل اسـتان هرمـزگان و جمعـی فـان گـردان هسـتم!... عبدالوهـاب خرمـی ڪپےبدون‌ذڪرنام‌نویسنده‌ممنوع!📌 . . Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽📖᯽•