•᯽📖᯽• . . •• •• •ڪتاب: •به‌قلم:ناصرکاوه •قسمت‌:(صدوسی وهفتم) در یکـی از عملیـات هـا کـه رزمنـدگان هرمزگانـی شرکت داشـت، موفـق بـه شکسـتن خـط پدافنـدی دشـمن شـدیم و بـا عجلـه همـه سـنگرها را پاکسـازی و بعثـی هـا را اسـیرمیکردیم. وقتـی بـه سـنگر فرماندهـی رسـیدیم بـا صحنـه جالبـی روبـرو شـدیم. نوجـوان بسـیجی، فرمانـده عراقـی را کـه درجـه سرتیپی داشـت؛ اسـیر کـرده و مـدام بـا لهجـه بنـدری از افراد عراقـی میخواسـت از پشـت میـزش بلنـد شـود. امـا افـراد عراقـی کـه بـه شـدت شـوکه شـده بـود از جایـش تـکان نمی‌خورد ، دسـت آخـر و بـه زحمـت او را وادار کردیـم کـه از جایـش بلنـد شـود. یکهـو بسـیجی نوجـوان خنـده بلنـدی کـرده و گفـت: ای خـاک تـو رست. اینکـه خـودش را خیـس کـرده. **** سنگر بنـدری هـا در قـرارگاه لشـگر معـروف شـده بـود. رزمنـده هـا، هتـل صدایـش مـی کردنـد، همـه جـور خوردنـی در سـنگرمان پیـدا مـی شـد و خلاصه همیشـه یـک عـده مهمان داشـتیم. یـک شـب خـر دادنـد کـه، تعـدادی از مسئولان بندرعبـاس آمــده انــد و مــی خواهنــد مهــمان رزمنــدگان هرمزگانــی باشــند، مــا هــم گفتیــم قدمشـان روی چشـم. القصـه مهمان هـا آمدنـد. از قضـا شـام آن شـب عدسـی بـود. یکــی از بچه هــا بقیــه را بیــرون کشــید و گفــت، عدســی کــه شــام نمی‌شود بایــد امشـب بـرای مهمان هـا سـنگ تمام بگذاریـم، شـما مهمان هـا را سرگرم کنیـد تـا مـن شـام را مهیـا کنـم. بعـد هـم هـر چـه خوردنـی داشـتیم را داخـل دیـگ بزرگـی ریخـت، از کنسرو ماهـی و برنـج مانـده ظهـر تـا مهیـاوه و نـون سوراخ !! همـه را بــا عدســی مخلــوط کــرد و گذاشــت روی اجــاق، بعــد هــم ســفره را پهــن کردیــم؛شـام شـاهانه را بـه مهمان هـا تقدیـم کردیـم. بنـدگان خـدا بـدون اعتراض خوردنـد و بعـد هـم خوابیدند....چشـم تـان روز بـد نبینـد، نیمـه هـای شـب بـا سر صـدای مهــمان هــا کــه مــدام در مســیر ســنگر بــه توالــت در رفــت و آمــد بودنــد؛ بیــدار شــدیم. دســت آخــر هــم همــه ی مهــمان هــا از شــدت دل درد راهــی بیمارستان صحرایــی شــدند، امــا در میــان حیــرت دوســتان مهــمان اهالــی ســنگر بــدون هیــچ کسـالتی تخـت خوابیـده بودنـد... بعدهـا مسئولان برایـان پیغـام دادنـد، مـا دوبـاره بـه جبهـه برمـی گردیـم؛ امـا عمـراً بـه هتـل شـما سر بزنیـم!... راوی: باقـر نـوری زاده ڪپےبدون‌ذڪرنام‌نویسنده‌ممنوع!📌 . . Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽📖᯽•