﷽؛
#کُشتیدوبرادر
💎 #امامباقر علیهالسلام در روایتی میفرمایند : #پیامبرخدا صلیاللهعلیهوآله مریض بود . #فاطمه سلاماللهعلیها دست #حسن و #حسین را گرفت و به جهت عیادت پدر در منزل #عایشه به راه افتادند . دیدند #رسولخدا صلیاللهعلیهوآله خوابیده است ـ #امامحسن در طرف راست پیامبر و #امامحسین در طرف چپ آن حضرت نشستند و بر بدن حضرت فشار میآوردند .
چون حضرت از خواب بیدار نشد ، خانم #فاطمهزهرا سلاماللهعلیها به #حسن و #حسین فرمود :
#ایعزیزانم
جدّ شما در خواب است . اکنون برگردید و او را دعا کنید و به حال خود واگذارید تا از خواب بیدار شود ، آنگاه بسوی او باز گردید .
#عرض کردند : مادر ، ما از اینجا بیرون نمیرویم . #حسن بر بازوی راست و #حسین بر بازوی چپ آن #حضرت خوابیدند ، در این وقت #فاطمه برخاست و به خانه خود رفت .
#حسن و #حسین کمی خوابیدند و زود بیدار شدند ، ولی دیدند #پیامبر در خواب است . به #عایشه گفتند : مادرمان کجا رفت ؟ گفت : به منزل خود .
#سپس برخاستند و در آن شب تاریک و پر رعد و برق که آسمان به شدت میبارید بیرون آمدند ، و پس نوری از برای آنان درخشید .
#حسن در آن نور با دست راست خود ، دست چپ #حسین را گرفت و با هم صحبت میکردند تا به #باغبنینجّار رسیدند . بنابراین ، سرگردان شدند و نمیدانستند کجا بروند .
#حسین به برادرش گفت : ما سرگردانیم و نمیدانیم کجا میرویم ، بهتر این است که در اینجا بخوابیم تا صبح شود . همدیگر را به آغوش کشیده و خوابیدند . از آن طرف چون #رسولخدا بیدار شد در جستجوی فرزندان به خانه #فاطمه رفت ولی دید که آنجا نیستند . سپس سرپایی ایستاد و گفت :
#ایمعبود ، سید و مولای من ! #حسن و #حسین فرزندان من هستند از گرسنگی بیرون رفتند . تو وکیل من بر آنان هستی .
#سپس نوری درخشید و #پیامبر در روشنایی آن نور رفت تا به #باغبنینجّار رسید . دید #حسن و #حسین در آغوش هم خوابیدند در حالیکه باران تندی میبارید بطوری هرگز مردم مثل آن را ندیده بودند . ولی #خداوندمتعال در آن محلی که آن دو عزیز خوابیده بودند ، آنان را از باران حفظ کرده بطوریکه حتی قطرهای بر آنان نچکیده بود .
#ماری کنار آنان بود که دو پر داشت که یکی را بر #حسن و دیگری را بر #حسین روپوش کرده ، چون چشم پیامبر به آنان افتاد ، تنحنح کرد ، و مار متوجه شد و خود را کنار کشید و گفت :
#خدایا
تو و فرشتگانت را گواه می گیرم ، این #دوفرزندانپیامبر تو هستند ، آنان را حفظ و حراست نموده ، صحیح و سالم به #پیامبر تو سپردم .
#پیامبرخدا صلیاللهعلیهوآله فرمود :
#ایمار
تو کیستی و از کجایی ؟ عرض کرد : من فرستاده #جن به سوی تو هستم . فرمود : از کدام قبیله ؟ عرض کرد : از #جنّنصیبین ، عده ای از #بنیملیح یک آیه از قرآن را فراموش کرده ایم ، و مرا به خدمت شما فرستاده اند که آن آیه را بیاموزم . چون اینجا رسیدم ، شنیدم کسی ندا میکند ای مار ! این دو #حسنین فرزندان رسول خدایند ، آنان را از آفات ، ناگواریها ، حوادث و بدیهای شب و روز حفظ کن . من هم از آنان نگهبانی کرده و صحیح و سالم به شما تحویل میدهم . مار آیه را یاد گرفت و برگشت .
#پیامبراکرم#حسن را بر دوش راست و #حسین را بر دوش چپ گذاشت و آمد که جمعی از یاران به ایشان رسیدند . یکی از آنان گفت : #یارسولالله ! پدر و مادرم فدای تو ! یکی از فرزندانت را به من بده تا زحمت حمل تو سبک شود . حضرت فرمود : دست نگهدار ، خداوند سخن تو را شنید و مقامت را شناخت . دیگری عرض کرد : #یارسولالله ! اجازه فرمایید یکی را من حمل کنم ، حضرت جواب شخص اول را به او فرمود .
#حضرتعلی علیهالسلام آمد و عرض کرد : #یارسولالله ! پدر و مادرم فدای شما ، اجازه بفرمایید یکی را من بردارم تا حمل تو سبک باشد .
#پیامبر رو به #حسن فرمود : به دوش پدرت میروی ؟ عرض کرد :
#یاجدّا
به خدا سوگند ! دوش تو برایم محبوبتر است از دوش پدرم .
آنگاه به #حسین فرمود : اگر میخواهی بر دوش پدر باش .
عرض کرد : من نیز همان را میگویم که برادرم #حسن گفت.
خلاصه #پیامبر آنان را به منزل #فاطمه آورد .
#پیامبر چند دانه خرما برای آنان ذخیره کرده بود نزد آنان آورد ، خوردند و شاد شدند .
#پیامبر فرمود : اکنون برخیزید کشتی بگیرید .
برخاستند و کشتی گرفتند و #حضرتفاطمه نیز برای انجام کاری بیرون رفت .
وقتی وارد شد ، شنید که #پیامبر میفرماید :
#یحسن ! بر #حسین سخت گیر و او را بر زمین بزن ، عرض کرد : پدر جان ! وا عجبا ! بزرگ را بر کوچک دلیر میکنی و به آن نیرو میدهی ؟ فرمود : دخترم ! نمیپسندی بگویم #حسن ، #حسین را بر زمین بزن ؟
این حبیبم #جبرئیل است که میگوید : #ایحسین ! بر #حسن سخت بگیر و او را بر زمین بزن .
#امالیشیخصدوقمجلس68حدیث8@Javanmardi_langarudi
🌐 کارشناس احکام و مسائل شرعی حجت الاسلام والمسلمین سید شمس الدین جوانمردی لنگرودی 🌐