دلم آنروزها را می‌خواهد... همان روزهایی که مادرم با اکرم در کتاب می پخت، را از قبل نم می‌کرد و کشک ها را می سابید... رشته ها و یا ها رو درست می‌کرد و را پاک و آخر سر ریز ریز می‌کرد... روزی که آش می پخت، توی چند کاسه می‌ریخت و حتما باید به در و هم میداد... چه روزهایی بود آن روزها... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌