#روایت_نویسی
#تحلیل
مردم عادی معمولاً موقع ناهار و شام،
در مورد خوشمزه بودن غذا ،
دیزاین سالاد ؛
یا چه میدونم شوری و ترشی و شیرینی غذا حرف میزنن!
ولی از اونجایی که من به قول بابام همه ی کارام برعکس جماعتِ نِسوانه ...
داشتم اَندر نفوذ بهاییّت در صدا و سیما صحبت میکردم و مشکلات بسیار عجیب و غریبی که تو رادیو داشتم.
نمیدونم چطوری و بر اساس چه جریانی یاد یه فیلم سینمایی پرطرفدار دهه هفتاد افتادم.
احتمالاً اگه شما از من بزرگتر هستین کاملاَ این فیلم و ماجراش رو به یاد میارین ...!
#فیلم_شام_آخر
داستان فیلم در مورد یه خانم میانساله که استاد دانشگاهه و دخترش شاگرشه.
استاد جذاب و خوشگل ما،
متوجه میشه اون پسری که سر کلاس مداوم سوال میپرسه و دور بر استادجان میپلکه،
عاشق دخترش نشده!
بلکه عاشق خودش شده ...!!
در پایان ماجرا استاد جان ( کتایون ریاحی )،
هم عاشق پسره سمج ( محمدرضا گلزار ) میشه.
و بعدم در کمال ناباوری ما و شما و دختر استاد جان که ( هانیه توسلی ) هستن،
دختر شُکه شده میزنه و دَخل اونا رو میاره!
و شب اول ازدواجشون، شام آخرشون میشه ...
القصه که خدمتتون عرض کنم ،
فیلم طوری نوشته و بازی شده که شما اصلا و ابداً ناراحت نیستی که چرا این دو تا عاشق هم شدن.
بنده خداهایی که دهه ۷۰ رو به یاد میارن؛
خوب میدونن که اون زمان لنز رنگی و از این جنگولک بازی ها مد نبود ...
برای همین انسان چشم رنگی ،
یه فرد ویژه و جذاب و کراش العالمین بود.
پس گلزار چشم آبی،
بایدم شوهر کتایون ریحانی چشم رنگی میشد!
چرا باید دخترش رو میگرفت که قیافه ش معمولی تر و چشم هاش تیره بود؟!
ولی بعد از مرگ شون و تمام شدن داستان
و جلوه ی بصری مشکوکانه ی فیلم!
شما تازه به خودت می اومدی
و میگفتی :
- خوب شد که دختره دوتاشون رو کشت ...!
خواستم خدمتتون عرض کنم،
ما واژه ی
#زن_زندگی_آزادی رو از اون زمان داشتیم ملاحظه میفرمودیم.
منتها خبر از نفوذ و بهائیت و یهودی اسلامی و این چیزا نداشتیم.
برای همین ،
هر چیزی از صدا و سیما پخش میشد ,
یا مجوز میگرفت ؛
مثل حکمِ مامورِ مخصوصِ حاکمِ بزرگ میتی کمان
میپذیرفتیم و می دیدیم و
هیچ اعتراضی هم نداشتیم!!
پ . ن : تو جنگ رسانه ی امروز،
حواستون به خودتون باشه
که چی می بینید و میشنویید و میخونید.
حواستون به بچه هاتون جمع تر ...!
#مریم_علیپور
@Misss_Writter