مردم عادی معمولاً موقع ناهار و شام، در مورد خوشمزه بودن غذا ، دیزاین سالاد ؛ یا چه میدونم شوری و ترشی و شیرینی غذا حرف میزنن! ولی از اونجایی که من به قول بابام همه ی کارام برعکس جماعتِ نِسوانه ... داشتم اَندر نفوذ بهاییّت در صدا و سیما صحبت میکردم و مشکلات بسیار عجیب و غریبی که تو رادیو داشتم. نمیدونم چطوری و بر اساس چه جریانی یاد یه فیلم سینمایی پرطرفدار دهه هفتاد افتادم. احتمالاً اگه شما از من بزرگتر هستین کاملاَ این فیلم و ماجراش رو به یاد میارین ...! داستان فیلم در مورد یه خانم میانساله که استاد دانشگاهه و دخترش شاگرشه. استاد جذاب و خوشگل ما، متوجه میشه اون پسری که سر کلاس مداوم سوال میپرسه و دور بر استادجان میپلکه، عاشق دخترش نشده! بلکه عاشق خودش شده ...!! در پایان ماجرا استاد جان ( کتایون ریاحی )، هم عاشق پسره سمج ( محمدرضا گلزار ) میشه. و بعدم در کمال ناباوری ما و شما و دختر استاد جان که ( هانیه توسلی ) هستن، دختر شُکه شده میزنه و دَخل اونا رو میاره! و شب اول ازدواجشون، شام آخرشون میشه ... القصه که خدمتتون عرض کنم ، فیلم طوری نوشته و بازی شده که شما اصلا و ابداً ناراحت نیستی که چرا این دو تا عاشق هم شدن. بنده خداهایی که دهه ۷۰ رو به یاد میارن؛ خوب میدونن که اون زمان لنز رنگی و از این جنگولک بازی ها مد نبود ‌..‌. برای همین انسان چشم رنگی ، یه فرد ویژه و جذاب و کراش العالمین بود. پس گلزار چشم آبی، بایدم شوهر کتایون ریحانی چشم رنگی میشد! چرا باید دخترش رو میگرفت که قیافه ش معمولی تر و چشم هاش تیره بود؟! ولی بعد از مرگ شون و تمام شدن داستان و جلوه ی بصری مشکوکانه ی فیلم! شما تازه به خودت می اومدی و میگفتی : - خوب شد که دختره دوتاشون رو کشت ...! خواستم خدمتتون عرض کنم، ما واژه ی رو از اون زمان داشتیم ملاحظه میفرمودیم. منتها خبر از نفوذ و بهائیت و یهودی اسلامی و این چیزا نداشتیم. برای همین ، هر چیزی از صدا و سیما پخش میشد , یا مجوز میگرفت ؛ مثل حکمِ مامورِ مخصوصِ حاکمِ بزرگ میتی کمان میپذیرفتیم و می دیدیم و هیچ اعتراضی هم نداشتیم!! پ . ن : تو جنگ رسانه ی امروز، حواستون به خودتون باشه که چی می بینید و میشنویید و میخونید. حواستون به بچه هاتون جمع تر ...! @Misss_Writter