بسم الله الرحمن الرحیم صبح و باغ و آفتاب و عشق و شعر و زندگی تحفه‌ها آورده‌ام از اصفهان چشم تو... روزی روزگاری در قم، سید بود که پس از سال‌ها زحمت کشیدن در راه دین خدا به دیدار اجداد طاهرینش رهسپار شد و به یادگار از خویش کتاب‌هایی بر جای گذاشت... این کتاب‌ها به دست دوست عزیزی از مادحین اهل‌بیت علیهم‌السلام رسید تا در جلسه‌ای که من هم توفیق شرکت در آن را داشتم، بین افراد پخش شود‌. از لابه‌لای آن همه کتاب علمی و دینی و ادبی، چشمم به دیوان شاعری گمنام افتاد و دلم گواهی داد که این همان است که من می‌خواهم... برداشتم و مهمان کتابخانه‌ام شد تا امروز و بعد از چندسال دوباره ببینمش و با خودم رهسپار دیار شاعرانش کنم. و صد البته بعد از آن نیز با هم به دیار کریم اهل‌بیت علیهم‌السلام سری بزنیم. آری! اشعار حیدر یغمای خشتمال نیشابوری مهمان من بودند و من شب را مهمان باغ یکی از دوستان عزیزم در اصفهان زیبا. به قول شاعر؛ این هم از عمر شبی بود که حالی کردیم. الحمدلله رب‌العالمین... @Mojtaba_khorsandi