📖 می‌کاوَدَم این زخمِ روان‌سوزِ روان‌کاه می‌کاهَدَم این خشمِ سبک‌جوشِ سبک‌سوز می‌سوزدم این یادِ هنر‌زای هنرسای می‌سایدم این رنجِ شب‌افزای تب‌افروز می‌کاهم و دیری‌ست که پیچان و غضبناک هر تارِ عصب خفته چو ماری به درونم می‌پیچم و دیری‌ست که در چنبرِ پرهیز وسواسِ گنه پنجه فروبرده به خونم آن زخمیِ گُل‌بانگِ غروب‌ام که به جز باد بر شیونِ دورم نشتابد به سراغی شب می‌زندم رنگِ فراموشی و کس نیست تا در بنِ گورم بسپارد به چراغی در دوزخِ بس رنجِ نهان تا به سحرگاه می‌تابم و جز رنگِ سرشتم گنهی نیست ای بومِ سیه بر سرِ این لاشه فرود آی کاین جمجمه را دیده‌ی حسرت به رهی نیست عمری به عبث راندم و هر نقشِ دل‌آویز بی‌پرده چو دریافتمش نقشِ خطا بود جز مرگ که یکتا درِ زندان حیات است باقی همه دیواره‌ی دروازه‌نما بود افسوس که آن کاخِ گمان‌پرورِ شب‌گیر بر نا شده با خفتنِ مهتاب فروریخت لبخندِ بلورینِ تو نیز ای گُلِ پندار یادی شد و چون زنبقِ سیرآب فروریخت 🔸 لینک گروه چت: https://eitaa.com/joinchat/4268229244C7f2a874c3d ✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾ 🔹@NasimeAdab 🔹 ✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾