✨ خورشیدنیایش ✨ (قسمت بیست و پنجم) 📎 لینک قسمت بیست و چهارم: 🌸 https://eitaa.com/Negahynov/7078 با همین فکرها خوابم برد و با اعلام فرود در فرودگاه شهید هاشمی‌نژاد مشهد بیدار شدم... صبر کردم تا بیشترِ مسافرها پیاده شدند. بعد، بلند شدم و به طرف در خروجی هواپیما رفتم. تمام مدتِ خروج از هواپیما، فاصله‌ای که تا سالن فرودگاه، با اتوبوس طی شد، و حتی انتظار کنار نقاله‌ی تحویل وسایل، به استرس و نگرانی گذشت! 😕 حس می‌کنم گاردَم باز شده! آن خشم و نفرتی که نسبت به دین و نمادهای دینی داشتم، کمی فروکش کرده. و این، الآن خطرناک است‼️ می‌ترسم کم بیاورم و نتوانم پای تصمیمم بایستم! باید مراقب باشم که چیزی دلم را آن‌قدر گیر نیندازد که نتوانم جدا شوم؛ آن هم یک جدایی همیشگی... 💔 🌸 @Negahynov بعد از تحویل گرفتن چمدان، از همان فرودگاه یک تاکسی گرفتم به مقصد حرم. در این فاصله، باید همه تلاشم را بکنم تا دوباره گاردم بسته شود❗️ شروع کردم به مرور همه دلزدگی‌هایم از دین و دین‌دارها... 😖 فایده‌ای نداشت! هیچ کدامشان ربطی به امام رضا نداشت! دستپاچه‌ام... 😰 زورم به خودم نمی‌رسد... زورم به دلم نمی‌رسد... شاید اشتباه کردم که آمدم مشهد... نمی‌دانم... 🌸 @Negahynov شروع کردم به مرور فرآیند سختی که برای گرفتنِ فرصت مطالعاتی پشت سر گذاشته‌ام. 🔍 از همان روزهای اولِ مقطع کارشناسی ارشد، به فکر رفتن افتادم. برای پایان‌نامه‌ام، یک پروژه تحقیقاتی سنگین تعریف کردم و از همان موقع هم دست به کار شدم تا بتوانم موافقت مؤسسه اخترفیزیک پاریس و موافقت دانشگاه را برای فرصت مطالعاتی جلب کنم. تلاش‌های علمی و دوندگی‌های اداری زیادی کردم تا این فرصت را به دست آوردم. 🤓 به خصوص برای مقطع کارشناسی ارشد که جلب این موافقت‌ها سخت‌تر از مقطع دکتری هم هست! 🌸 @Negahynov روزی که بالاخره همه چیز نهایی شد و رفتنم قطعی شد، آن قدر خوشحال بودم که چند تا از دوستانم را برای نهار به یک رستوران خوب دعوت کردم. 😋 برای خانواده هم یک جعبه دوکیلویی شیرینی گرفتم؛ یک دسته گل هم برای خودم خریدم. 💐😎 هنوز شادی و شیرینیِ آن روز را احساس می‌کنم. 😌 توی دلم گفتم: «امکان نداره همچین فرصتی رو از دست بدم. 👌 زندگی و تحصیل توی پاریس... فکرشو بکن! 😌🗼» ادامه دارد... (ع) ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282