🔸ادامه 👇 ❕آنگاه شیخ صدوق برای اثبات بیان دوم خویش ( که پاسخ اصلی نیز همان بیان دوم است ) که آن کلام زراره مربوط به تقیه کردن یا کنار گذاشتن تقیه در نام بردن از امام کاظم علیه السلام بوده است ، روایت ذیل را نقل می کند و می آورد ؛ ❕ابراهيم بن محمّد همدانىّ گويد ؛ « به امام رضا عليه السّلام عرض كردم اى فرزند رسول خدا، مرا از حال زراره خبر ده، آيا حقّ پدرت امام كاظم عليه السّلام را مى‏ شناخت؟ امام علیه السلام فرمود ؛ آرى، گفتم پس چرا پسرش عبيد را فرستاد تا با خبر شود كه امام جعفر صادق عليه السّلام چه كسى را وصىّ خود قرار داده است؟ فرمود ؛ ❕زراره به مقام امامت پدرم عارف بود و نصّ امام صادق عليه السّلام را در باره او مى‏ دانست و جز اين نيست كه پسرش را فرستاد تا از پدرم كسب خبر كند كه آیا براى او جايز است كه تقيّه را در اظهار امر امامت و نصّ بر او كنار بگذارد؟ و چون پسرش دير كرد و از او خواستند تا در باره پدرم كلامى بگويد، او دوست نداشت بى‏ دستور امام سخنى بگويد، قرآن را برداشت و گفت: بار خدايا امام من از فرزندان جعفر بن محمّد عليهم السّلام است و كسى است كه اين قرآن امامت او را اثبات كرده باشد » 📚کمال الدین ج 1 ص 76 _ روضه المتقین ج 14 ص 125 _ بحار الانوار ج 47 ص 338 ❕بنابراین مطابق روایتی که شیخ صدوق و دیگران نقل کرده اند ، زراره به امر موسى بن جعفر علیه السلام و امامت او علم داشت ولى پسرش عبيد را فرستاد تا از موسى بن جعفر عليه السّلام تحقيق كند كه آيا جايز است اظهار امامت او را بنمايد، يا آنكه با كتمان امامت او، تقيّه کند و چون تکلیف او در رفع تقیه برایش روشن نشد ، و دیگران از او می خواستند که در مورد امام پس از امام صادق علیه السلام سخن بگوید ، زراره هم از آنجایی که دلیلی برای کنار گذاشتن تقیه نداشت گفت که من به امامت فرزندی از امام صادق علیه السلام که قرآن از امامت او خبر داده است معتقدم ، اما بنابر تقیه از امام کاظم علیه السلام نام نبرد . ❕دلیل بر تقیه زراره آن بود که منصور خلیفه عباسی به فرماندار خود در مدینه دستور داده بود که بررسی کند و هرکسی که وصی امام صادق علیه السلام است را گردن بزند ، به همین خاطر ، امام صادق علیه السلام هم وصی خویش یعنی امام کاظم علیه السلام را به نحوی مشخص کرد تا آنان نتوانند گزندی به امام برساند ، و منصور خلیفه عباسی را نیز وصی خویش معرفی کرد ، اگر چه شیعیان می دانستند که امام کاظم علیه السلام امام است . 👌راوی می گوید ؛ « ما نشسته بوديم مردى‏ اعرابى وارد شد و گفت من از مدينه مى ‏آيم و جعفر بن محمّد عليه السّلام وفات كرد. ابو حمزه ثمالی از شنيدن اين خبر نعره زد و دو دست خود را بر زمين زد، آن وقت سؤال كرد از آن اعرابى كه آيا شنيدى كه كى را وصىّ خويش كرد؟ گفت: وصىّ خود را قرار داد، پسرش عبد اللّه و پسر ديگرش موسى عليه السّلام، و منصور خليفه را. ❕ابو حمزه گفت: حمد خدا را كه ما را هدايت كرد و نگذاشت كه گمراه شويم و امام این امر را برای همگان روشن کرد . پس ابو حمزه، رفت نزد قبر امير المؤمنين عليه السّلام و مشغول به نماز شد ما نيز مشغول به نماز شديم. پس من رفتم نزد او و گفتم: تفسير كن براى من اين چند كلمه كه گفتى. ❕پس ابو حمزه تفسير كرد كلام خود را به چيزى كه حاصلش اين است كه ؛ « وصيّت منصور ظاهر است كه براى تقيّه است كه وصىّ او را به قتل نرساند، و فرزند كوچك كه امام موسى است با فرزند بزرگ‏تر كه عبد اللّه است ذكر كرد تا مردم بدانند كه عبد اللّه قابل امامت نيست، زيرا كه اگر فرزند بزرگ علّتى در بدن و دين نداشته باشد مى ‏بايد كه او امام باشد. و عبد اللّه در بدن فيل پا بود و دينش ناقص بود و جاهل بود به احكام شريعت، اگر او علّتى نمى‏ داشت به او اكتفا مى ‏كرد، پس از آنجا دانستم كه امام موسى عليه السّلام است و ذكر آن‏ها براى مصلحت است.» 📚الخرائج ج 1 ص 328 ❕شيخ كلينى روايت كرده‏ است از ابو ايوب جوزى كه گفت ؛ « شبى ابو جعفر منصور دوانيقى در ميان شب فرستاد و مرا طلبيد، چون رفتم ديدم كه بر كرسى نشسته و شمعى در پيش او نهاده ‏اند و نامه در دست دارد و مى ‏خواند، چون سلام كردم نامه را پيش من انداخت و گريست و گفت: اين نامه محمّد بن‏ سليمان است و خبر وفات امام جعفر صادق عليه السّلام را نوشته است، پس سه نوبت گفت: انّا للّه و انّا اليه راجعون و گفت: مثل جعفر كجا به هم مى‏ رسد؟ پس گفت ؛ ❕« بنويس كه اگر يك كس را به خصوص وصىّ كرده است او را بطلب و گردن بزن، بعد از چند روز جواب نامه رسيد كه پنج نفر را وصىّ كرده است: خليفه و محمّد بن سليمان والى مدينه و دو پسر خود عبد اللّه و موسى و حميده مادر موسى را، چون نامه را منصور خواند گفت: اين‏ها را نمى‏ توان كشت.» 📚الکافی ج 1 ص 247 @Rahnamye_Behesht ipasookh.ir