🔸ادامه 👇 4⃣پيامبر در وصيت خود به على عليه السّلام درباره فاطمه عليها السّلام فرمود ؛ «... واى بر كسى كه حرمت او را هتك كند، واى بر كسى كه خانه ‏اش را آتش بزند، واى بر كسى كه خليل او را اذيت كند، و واى بر كسى كه او را به زحمت اندازد و با او بجنگد ...». 📚بحار الانوار، ج 12، ص 458؛ خصائص الائمه، ص 72. 5⃣زهرا عليها السّلام فرمود ؛ «هيزم زيادى بر در خانه ما جمع كردند و آتش آوردند كه خانه ما را آتش بزنند. پشت در ايستادم و آنان را به خدا و پدرم سوگند دادم كه دست از ما بردارند و منصرف شوند. عمر تازيانه را از دست قنفذ غلام ابو بكر گرفت، و به بازويم زد چنان كه همچون بازوبند به دور بازويم حلقه زد. پس لگدى به در زد و آن را به طرف من راند. من كه آبستن بودم، به رويم در افتادم. آتش شعله مى‏ کشيد و صورتم را مى‏ گداخت. سپس چنان مرا سيلى زد كه گوشواره‏ ام از گوشم كنده شد و مرا درد زايمان گرفت و محسن بى‏ گناه را كشته سقط كردم». 📚بحار الانوار، ج 30، ص 348. 6⃣مسعودى می نویسد ؛ «پس راه خانه على را در پيش گرفتند و به او يورش بردند. در خانه‏ اش را آتش زدند، و او را به زور بيرون كشيدند. » 📚اثباه الوصیه ص 143 7⃣خود عمر نیز اعتراف به جنایت خود می کرد و می گفت ؛ « گفتم اگر على نيايد، هيزم مى ‏آورم و خانه را به روى ساكنانش آتش مى ‏زنم، و آنان را به آتش مى‏ كشم يا على را براى بيعت مى ‏بريم. تازيانه قنفذ را گرفتم و زدم. به خالد بن وليد گفتم: تو با مردان هيزم فراهم كنيد. خودم خانه را آتش مى‏ زنم. فاطمه گفت: اى دشمن خدا و دشمن رسول او و دشمن امير المؤمنين. فاطمه دستهاى خود را پشت در گذاشت تا مرا از باز كردن در بازدارد خواستم در را باز كنم. نتوانستم. پس با تازيانه به دستهايش زدم چنان كه دردش گرفت و من صداى ناله و گريه ‏اش را مى ‏شنيدم. نزديك بود كه نرم شوم و از دم در بازگردم، اما كينه‏ هاى على و حرص او به خون دليران عرب را به ياد آوردم ... پس لگدى به در زدم كه فاطمه شكمش را به آن چسبانده بود و پشت آن پنهان شده بود. چنان فرياد زد كه گمان كردم كه فريادش مدينه را زير و رو كرد شنيدم كه گفت: پدر! يا رسول اللّه! اينگونه با حبيبه و دخترت رفتار مى ‏شود؟! آه: فضّه! مرا بگير كه به خدا قسم جنين داخل شكمم كشته شد. و شنيدم كه او را درد زايمان گرفته است. او به ديوار تكيه داده بود. در را به داخل راندم و داخل شدم. به گونه ‏اى در مقابلم ايستاد كه جلوى ديدم را گرفت. از روى مقنعه چنان به گونه‏ اش سيلى زدم كه گوشواره‏ اش كنده شد و روى زمين افتاد. » 📚بحار الانوار، ج 30، ص 293- 295؛ 8⃣ابن عطیه در کتاب الامامه و الخلافه خودش می آورد ؛ « ابوبکر بعد از آن که با تهدید و ترس و شمشیر از مردم بیعت گرفت، عمر و قنفذ و جماعتی را به درب خانه علی و زهرا فرستاد. عمر هیزم را درِ خانه فاطمه جمع نمود و درب خانه را به آتش کشید، هنگامی که فاطمه زهرا پشت در آمد، عمر و اصحاب او جمع شدند و عمر آن چنان حضرت فاطمه را پشت در فشار داد که فرزندش را سقط نمود و میخ در به سینه حضرت فرو رفت (و بر اثر آن صدمات) حضرت به (بستر) بیماری افتاد تا آن که از دنیا رفت » 📚موتمر علماء البغداد فی الامامه والخلافه ص181 @Rahnamye_Behesht ipasookh.ir