3⃣0⃣2⃣1⃣
#خاطرات_شهدا🌷
💠نگهبان حرم ♥️
🔰میخواست بره
#مأموریت، گفت: راستی زهرا احتمالاً گوشیم اونجا آنتن نمیده📴 داد زدم: تو واقعاً 15 روز میخوای بری و موبایلتم آنتن نمیده؟؟ گفت: آره؛ اما
#خودم باهات تماس میگیرم. نگران نباش.
🔰دلم شور میزد💓 گفتم: انگار یه جای کار میلنگه امین.
#جاااان_زهرا بگو کجا میخوای بری؟؟ گفت: اگه من الآن حرفی بزنم خب نمیذاری برم که. دلم ریخت. گفتم: نکنه میخوای بری سوریه⁉️ گفت: ناراحت نشیا…آره میرم
#سوریه.
🔰بیهوش شدم، شاید بیش از نیم ساعت⌚️ امین با آب قند بالا سرم بود. به هوش که اومدم تا کلمه
#سوریه یادم اومد، دوباره حالم بد شد. گفتم: امین، واااقعا، داری میر ی ی ی…؟😢 بدون
#رضایت من؟
🔰گفت: زهرا… بیا و با رضایت از زیر
#قرآن ردم کن. حس التماس داشتم. گفتم: امین تو میدونی که من چقدر بهت وابستهم💞 تو میدونی که
#نفسم بنده به نفست. گفت: آره میدونم. گفتم: پس چرا واسه رفتن اصرار میکنی…❓
صداش آرومتر شده بود…
🔸
#عاشقت هستم شدیدا دوستت دارم
🔹دلبریهایت♥️بماندبعد فتح
#سوریه
🔰زهرا جان، ما چطور ادعا کنیم مسلمون و
#شیعهایم؟ مگه ما ادعای شیعه بودن نداریم؟ شیعه که
#حدومرز نمیشناسه❌ اگه ما نریم و اونا بیان اینجا، کی از مملکتمون🇮🇷 دفاع میکنه؟
🔰دو شب قبل اینکه حرفی از سوریه بزنه
#خوابی دیده بودم که نگرانیمو😥 نسبت به مأموریتش دو چندان کرده بود، خواب دیدم یه صدایی که چهره ش یادم نیست یه نامه💌 واسم آورد که توش دقیقاً نوشته شده بود: جناب آقای
#امین_کریمی، فرزند الیاس کریمی، به عنوان
#محافظ درهای حرم حضرت زینب (س) منصوب شده است✅ پایینشم امضا شده بود…
راوی: همسر شهید
#شهید_امین_کریمی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh