#عاشقانه_شهدا ♥️
#خاطرات_شهید_مهدی_خراسانی
↲به روایت همسرشهید
0⃣1⃣
#قسمت_دهم
💟حالم خوش نبود رفتیم واسه آزمایش🌡 وقتی برگشتیم خونه. حس خوبی داشتم. حس یه اتفاق و
#تغییر. اونقد غرق افکارم بودم که نفهمیدم کی غذا رو آماده کرده...! دستپختش مثه همیشه حرف نداشت😋 با اینکه اشتها نداشتم. ولی طعم غذای اون روز هنوز زیر زبونمه
💟صبح با صدای
#مهربونش از خواب بیدار شدم. با یه لبخند زیبا😍 نشسته بود بالا سرم گفت: حالت بهتر شده خانومی...؟ داشتم میرفتم سرکار دلشوره داشتم. میخوای اصلا امروز نرم و بمونم پیشت⁉️ گفتم: نه بابا خوبم. به چشاش حالت
#معصومانه ای داد و گفت: تو که مریض میشی از دنیا سیر میشم
💟سرمو کج کردم و با لبخند گفتم: درسته که تو همیشه خیییلی
#مهربونی ولی خداییش دیگه داری لوسم میکنیاااا😉 بابا چیزیم نیست که، فردا که جواب آزمایش بیاد میبینی که خبری نیست. گفت: پس خیالم راحت...؟ حالت خوبه خوبهه؟ برررم...؟ گفتم:
#آره برو تا خودم بیرونت نکردم
💟فرداش رفت و جواب آزمایشو📄 گرفت. تو خیال خودم بودم که، دیدم با یه
#سلام بلند و لبخند اومد تو خونه، یه جعبه شیرینی🍱 و یه شاخه گل رز هم دستش بود که گرفت سمتم. مونده بودم هاج و واج نگاش میکردم، گفتم: آقا مهدی ی ی...! چـه خبر شده...؟! واااای...…نههههه...!
خدایی ی ی...آره ه ه...؟ گفت: بعععلهههه
تبریک میگم
#مامان کوچولووو، داریم مامان و بابا میشیم😍😍
💟احساسی که اون لحظه داشتمو هیچوقت فراموش نمیکنم. بهترین خبر بود، اونم از زبون
#عزیزترین فرد زندگیم اشک شوق میریختم😢 و خدا رو شکر میکردیم
#ادامه_دارد ...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh