💔
#طنز_جبهه
شام دیر شده بود و نیامده بود. همراه با فریبرز برای گرفتن شام به عقبه, تدارکات لشگر رفتیم و غذا را گرفتیم... موقع برگشتن، دشمن دیوانه وار منطقه رو زیر آتش گرفت.
به مقرمان که رسیدیم بچه ها رو برای گرفتن غذا صدا زدیم... همه با قابلمه های خودشان به خط جلوی سنگر تدارکات ایستاده بودند.
دوباره دشمن شروع کرد به خمپاره زدن... 💥
فریبرز برای اینکه به بچه ها "روحیه" بدهد رفت بالا پشت تویوتای تدارکات و با صدای بلند فریاد زد:
"اگر با کشته شدن من، پایگاه موشکی پا بر جا میماند و فاو حفظ می شود پس ای خمپاره ها مرا دریابید!"...🤗
در همین لحظه یه خمپاره زوزه کشان در کنارمان منفجر شد!...😨😓
همگی خوابیدند. فریبرز هم از پشت ماشین خودش رو به کف جاده پرت کرد وگرد وخاکی شد....
بلند شد و خودش رو تکاند و گفت: «آهای صدام زبون نفهم!شوخی هم سرت نمیشه؟... شوخی کردم..."🤣😅
وهمه زدند زیر خنده...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞
@aah3noghte💞