💔
🌷
#بسم_رب_المھدی 🌷
#و_آنڪہ_دیرتر_آمد
#پارت_هفدهم...
تا اینکه یک روز به سراغ احمد رفتم....🙃
اما بر خلاف میل من، اصلا حال بدی نداشت😏 اتفاقا از همیشه سرحال تر بود .
سخت در آغوشم گرفت و گفت :
"خیلی دلم برایت تنگ شده بود این چند وقت خیلی اذیتت کردند.. نه ؟"
گفتم :
"آره بابا اصلا نمی گذاشتند با کسی صحبت کنم تا بیرونم می رفتم انقدر مجنون مجنون میکردند که سریع بر میگشتم. خودم هم شک کردم نکند که واقعا...."☹️🤔
آرام گفت :
"هیس... اینجا نمی شود صحبت کرد 😒
بیا برویم نخلستان" .
به سمت نخلستان حرکت کردیم . باد خنکی می آمد . روی پشتکی نشستیم .
پرسیدم:
"طبیب به سراغ تو هم آمد"؟
با خنده گفت : "آره...😅 میخواست به زور دوا به خوردم دهد...
میگفت تا مجنون نشدی باید این را بخوری تا زهر حنظل از بین برود
ولی پدرم نذاشت و گفت من به پسرم ایمان دارم بعد هم تا شب سرش توی کتاب هابود و آخر نشانی سرور را در آورد".👌
گفتم :
"من به آنچه دیدم شک دارم تو نشانی سرور را در آوردی"؟🤔
خوشه ای انگور جلوی پایمان افتاد احمد خم شد و آن را برداشت و گفت:
"پس معلوم است خیلی اذیت شدی که انقدر زود شک کردی😉 ولی مگر میشود که آن چهره ی زیبا و بوی خوش را فراموش کرد"😍؟؟؟؟ .....
#ادامه_دارد...
#نذر_ظهورش_صلوات✨
💕
@aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک‼️