شهید شو 🌷
💔 🌷 #بسم_رب_المھدی 🌷 #پارت_شانزدهم... مادرم آب انار را به دست پدرم داد . پدرم درحا
💔 🌷 🌷 ... تا اینکه یک روز به سراغ احمد رفتم....🙃 اما بر خلاف میل من، اصلا حال بدی نداشت😏 اتفاقا از همیشه سرحال تر بود . سخت در آغوشم گرفت و گفت : "خیلی دلم برایت تنگ شده بود این چند وقت خیلی اذیتت کردند.. نه ؟" گفتم : "آره بابا اصلا نمی گذاشتند با کسی صحبت کنم تا بیرونم می رفتم انقدر مجنون مجنون میکردند که سریع بر میگشتم. خودم هم شک کردم نکند که واقعا...."☹️🤔 آرام گفت : "هیس... اینجا نمی شود صحبت کرد 😒 بیا برویم نخلستان" . به سمت نخلستان حرکت کردیم . باد خنکی می آمد . روی پشتکی نشستیم . پرسیدم: "طبیب به سراغ تو هم آمد"؟ با خنده گفت : "آره...😅 میخواست به زور دوا به خوردم دهد... میگفت تا مجنون نشدی باید این را بخوری تا زهر حنظل از بین برود ولی پدرم نذاشت و گفت من به پسرم ایمان دارم بعد هم تا شب سرش توی کتاب هابود و آخر نشانی سرور را در آورد".👌 گفتم : "من به آنچه دیدم شک دارم تو نشانی سرور را در آوردی"؟🤔 خوشه ای انگور جلوی پایمان افتاد احمد خم شد و آن را برداشت و گفت: "پس معلوم است خیلی اذیت شدی که انقدر زود شک کردی😉 ولی مگر میشود که آن چهره ی زیبا و بوی خوش را فراموش کرد"😍؟؟؟؟ ..... ... ✨ 💕 @aah3noghte💕 ‼️