علیه‌السلام 🔹باران تشنه مانده🔹 کمی بشتاب، باران تشنه مانده‌ست دل آیینه‌داران تشنه مانده‌ست نگاه جاری‌ات کو؟ چند قرن است نگاه بی‌قراران، تشنه مانده‌ست گره خورده‌ست باران با نگاهت تمام چشمه‌ساران با نگاهت چه می‌شد لحظه‌ای پیوند می‌خورد نگاه بی‌قراران با نگاهت؟ بیا طی کن شب لب‌تشنگی را ببین تاب و تب لب‌تشنگی را هزاران سال شد چشم‌انتظاریم بنازم مکتب لب‌تشنگی را دعا کن هر گلی پرپر نمیرد کسی با چشم‌های تر نمیرد دوباره جمعه‌ای رد شد، دعا کن دلم تا جمعۀ دیگر نمیرد بهار آشنای باغ برگرد! برای ما، برای باغ، برگرد! به خون ما تبرها تشنه هستند به جَدِّ لاله‌های باغ، برگرد! تو که درد آشنای اهل دردی تو که دست کسی را رد نکردی بگو حالا که دل‌هامان شکسته‌ست دلت می‌آید آیا برنگردی؟ دوباره تشنگی‌ها پا نگیرد دل ما و دل دریا نگیرد در این بی‌تکیه‌گاهی یا اباالفضل! خدا دست تو را از ما نگیرد عطش را با نگاه آورده بودند دلی سرشار آه آورده بودند تمام کودکانِ تشنه آن روز به دست تو پناه آورده بودند شبیه غنچه می‌پژمرد و می‌رفت تبر پشت تبر می‌خورد و می‌رفت بدون دست هم سقّاترین بود به دندان مشک را می‌برد و می‌رفت بگو بغض مرا پرپر کند مشک غم دست مرا باور کند مشک به دندان می‌برم اما خدایا لبانم را مبادا تر کند مشک هزاران چشم تر داریم از این دست به دل، خونِ جگر داریم از این دست دل ما خیمه‌ای چشم‌انتظار است چگونه دست برداریم از این دست! امام عشق را ماه منیری وفاداران عالم را امیری دو دستت گرچه افتادند بر خاک به خاک‌افتادگان را دست‌گیری 📝 🌐 shereheyat.ir/node/849@ShereHeyat