فرازی از یک 🔹امتحان بلا🔹 بسیار بار آب گذر کرد از سرش شیراز ماند و چشمۀ الله اکبرش شیراز ماند و حافظ و سعدیه و ارم شیراز ماند و شاهچراغ منورش... سیلی رسید و دشت گلستان فرو نشست دریا شد، ایستاد ببین در برابرش... کارون خروش کرد و دز و کرخه پر کشید پلدختری شکست و جدا شد ز مادرش دزفول و شوش و خاک حمیدیه غرق آب گویی دوباره یورش بعث است و لشکرش هر کس نبست دور دلش سد آهنین سیلاب شد سکندر و زد تیغ بر سرش سیل آمده‌ست! این همه اسباب را بهل جان را بگیر بر کف و دل را برون برش... سیلاب امتحان بلا بود، دوستان! آب است و رحمت است به سیلاب و جوهرش... با سرد و گرم و خشکی و اندوه ساختیم مثل گون که ساخت به رزق مقدرش چیزی به جا نمانده ز دنیا، مبند دل بر قصر قیصریه و بر قصر قیصرش بر حلم و علم، ای وطن من سلام کن! ایران من چو کشتی و صبر است لنگرش ایران من چو کاوۀ آهنگر است با نخل و بلوط و کاج و کنار و صنوبرش ایران من! تو کشتی نوحی که مانده‌ای در این همه بلایا سخت است باورش فیروزۀ نجابت و یاقوت اعتقاد! دنیاست حلقه‌ای و تویی گوهر و دُرش دنیاست مجمری و تویی شعلۀ امید با عود و کندری که تو کردی معطرش بادا هماره قسمت این کشتگان بهشت بادا همیشه روزی‌شان حوض کوثرش یاد آیدم ز لاله‌رخان شهید عشق هر صبح وقت دیدن گل‌های پرپرش... نام حسین و نام علی آورم به لب فردا چو سر برآورم از خاک محشرش... در گرمگاه حادثه دل را رها مکن بسپار دل به زادۀ موسی بن جعفرش 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3735@ShereHeyat