همسفران دیار طغرالجرد
‍ 🍃🌷🍃🌷 #ادامه ی دوره ی بیماری امام خمینی (ره) به نقل از :حاج سید احمد خمینی #قسمت چهارم #خلاصه‌‎ ‎
‍ ‍ 🍃🌷🍃🌷 ی دوره ی بیماری امام خمینی (ره) به نقل از :حاج سید احمد خمینی پنجم در آن جلسه شرکت نکردم، چون اصلاً تحمّل نداشتم.‌‎ ‎‌من دم در بیمارستان ایستادم، دیدم امام آمدند.‌ *در این مدت در جماران درمانگاه کوچکی درست کرده بودیم که اگر‌‎ ‎‌برای امام اتفاقی افتاد، به مداوای ایشان بپردازیم. *علّت اقدام به این کار هم‌‎ ‎‌مختلف بود، جمله مساله جنگ و مجروحین جنگی و ضرورت رسیدگی‌‎ ‎‌بیمارستانها به آنها، مساله حفاظت از حضرت امام در بیمارستان که قطعا برای‌‎ ‎‌دیگران محدودیتهایی را ایجاد می کرد و نیز مسائل امنیتی و ... . ‌ که امام به بیمارستان می رفتند تا فردا صبح عمل کنند، من دیدم امام‌‎ ‎‌به طرف من می آیند. خیال کردم ایشان با من کاری دارند و نزدیک رفتم. به‌‎ ‎‌محض اینکه به ایشان رسیدم، امام گونه من را بوسیدند و به من گفتند:‌‎ ‎‌خداحافظ و رفتند داخل بیمارستان. حتی آن شب هم نماز شبشان ترک نشد.‌‎ ‎‌ امام رفتند اتاق عمل و ما هم پای تلویزیون مدار بسته نشسته بودیم و‌‎ ‎‌عمل را تماشا می کردیم. جریان عمل به وسیله تلویزیون در اتاقهای دیگر پخش‌‎ ‎‌می شد. هم آمدند و پای تلویزیون نشستند. ولی هنوز نمی دانستند‌‎ ‎‌قضیه چیست. *من نه به مادرم و نه به خواهرهایم نگفته بودم و قرار شده بود‌ ‎‌فقط من بدانم. حالا من می رفتم در خانه، پیش اعضای خانواده، خواهرم یک‌‎ ‎‌سوال می کند، مادرم سوال می کند، می آیند، می روند، خاله ها هستند. خلاصه‌‎ ‎‌همه و همه سوال می کنند. من هم نمی دانستم به اینها چه بگویم. بنا نبود که‌‎ ‎‌چیزی بگویم و نمی دانستم که چه باید بگویم! جوّ شایعه بلافاصله زیاد‌‎ ‎‌می شد. آن وقت اوضاع ناجوری پیش می آمد. لذا تنها من بودم که عمق فاجعه‌‎ ‎‌را تحمل می کردم. فکر می کردند که یک زخم معمولی در معده آقا‌‎ ‎‌هست و با عمل جرّاحی خوب می شود.‌   از عمل که آقا را آوردند بیرون، نیم ساعت نشده بود که دیدم لب آقا‌‎ ‎‌تکان می خورد. یکه خوردم. گفتم: چه می گویند؟ رفتم جلو، گوشم را گذاشتم‌‎ ‎‌جلوی دهن آقا به فاصله یک سانتیمتر، دیدم آقا دارند می گویند: الله اکبر، اللّه ‌‎ ‎‌اکبر...‌ ادامه دارد... https://eitaa.com/Yareanehamra