🌷🌷
#قسمت سی و پنجم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد )
#زندگی نامه شهید جواد پور رشیدی:
#خاطره ی عملیات بدر :
وقتی برادرم، در عملیات بدر زخمی شده بود وبه خانه برگشت، این خاطره را برایمان تعریف کرد:
«شب عملیات، دعای توسل خواندیم و به صحنه ی نبرد رفتیم، درست در قلب دشمن قرارگرفته بودیم. وقتی که فهمیدم دشمن دور تا دور ما را محاصره کرده است، چون بی سیم چی بودم، اعلام مقاومت کردم. خیلی از بچهها زخمی و شهید شده بودند. من هم زخمی شدم. به من گفتند که به پشت جبهه برگردم. حین برگشت یکی از فرماندهان را دیدم که درباتلاق گیر کرده بود. او را نجات دادم و با هم به پشت جبهه برگشتیم».
#شوخی هایی که بعدها جدی شد.
یک شب تلفن به صدا در آمد. من گوشی را برداشتم. یکی پشت خط گفت: « من از اهواز تماس می گیرم. دوست پور رشیدی هستم. می خواستم بپرسم که جواد را کی تشییع میکنند؟». من حیران و ناراحت شدم. جواد گوشی را از دوستش گرفت و گفت: «خواهرم، این ها شوخی میکنند به همین زودی ناراحت شدی؟». گفتم: « چرا دوستت این را گفت؟ ما خیلی ناراحت شدیم». گفت: «شما باید عادت کنید. نباید به این زودی ناراحت شوید».
#غیر منتظره!
#جواد اهل شوخی بود و دلش میخواست همه را خندان ببیند. با همه شوخی میکرد. رفتارش با همه خوب بود.
یک بار که از جبهه برگشته بود، از تلفن عمومی با خانه تماس گرفت و گفت: « من اهواز هستم و می خواهم به مأموریت بروم». ما گفتیم: « شما قرار بود به مرخصی بیایید». گفت: «باید بروم». ما هم با دلخوری و ناامیدی خداحافظی کردیم اما بعد از چند دقیقه در کمال ناباوری از در وارد شد.
«خانه بوی گل گرفت»
#راوی: خواهر شهید :
حدود ۷ سال پیش که پدر و مادرم زنده بودند، یک شب پیش من مهمان شدند. همان شب در خواب دیدم که می خواهم از مرزی رد بشوم. قبل از خروج میبایست عکس یادگاری بگیریم. زمانی که نوبت من شد، جواد را دیدم که به سمت عکاس آمد و اجازه ی عکس گرفتن نداد و مرا بر گرداند. همان موقع از خواب بیدار شدم. درد شدیدی در قفسه ی سینه احساس میکردم. حالت خفگی داشتم. از اتاق بیرون آمدم. بوی عطر عجیبی به مشام می رسید. تا کنون چنین عطری حس نکرده بودم.
بعداً فهمیدم که آن شب قرار بوده اتفاقی برایم بیفتد امّا برادرم به خاطر پدر و مادرم که میهمان من بودند نجاتم داده است.
در اینجا باید یادآور شوم که پدر و مادرم به امام رضا (علیه السلام) ارادت خاصی داشتند و هر ساله روضه ی حضرت را میخواندند و حتی مقداری از زمین های کشاورزی خود را وقف امام رضا (ع)کرده بودند. مادرم در شب ولادت با سعادت امام رئوف (ع) به دیار باقی شتافت و پدر بزرگوارم نیز تنها ۱۳ روز تنهایی را تحمل کرد و در روز ۲۳ ذی القعده، روز زیارتی مخصوص امام رضا (علیه السلام)، در ظهر جمعه مقارن اذان، دعوت حق را لبیک گفت.
"مهمان داریم.....
#راوی: خواهر شهید
ادامه دارد...
منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال همسفران دیارطغرالجرد 🌷
https://eitaa.com/Yareanehamra