eitaa logo
همسفران دیار طغرالجرد
592 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
3.9هزار ویدیو
50 فایل
مذهبی ،اجتماعی ،تاریخی، فرهنگی. شما میتوانید نظرات انتقادات ، پیشنهادات و مطالب مفید خود را ارسال کنید
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🌷 سی وسه(کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) زندگی نامه شهید جواد پور رشیدی🌷 نام پدر: عزیزالله نام مادر: تاج امیرسبتکی تاریخ تولد: 1/4/1342 محل تولد: روستای نجف اباد از توابع بخش طغرالجرد شغل: پاسدار وضعیت تأهل: متأهل تعداد فرزندان: 3 فرزند، دو دختر ویک پسر کوچک‌ترین فرزندزمان شهادت پدر: عظیمه یک ساله تاریخ شهادت: 4/3/1367 محل شهادت: شلمچه محل دفن: گلزار شهدای زرند   شهید جواد پور رشیدی. : حسن پور رشیدی (برادر شهید) شهید گرامی، جواد پور رشیدی، در 1/4/1342 در خانواده‌ای مذهبی دیده به جهان گشود. تا شش سالگی در روستای نجف آباد از توابع طغرالجرد زندگی کرد وسال اول ابتدایی را در طغرالجرد گذراند و سال بعد به شهر زرند رفت و تا کلاس نهم ادامه تحصیل داد.  تابستان هر سال به روستا بر می‌گشت و در کارهای کشاورزی، کمک پدر و مادر بود. برای خودش هم کار می‌کرد تا از این طریق درآمدی داشته باشد. پدرش، حاج عزیز پور رشیدی، اصالتا طغرالجردی بود و به کشاورزی و دامداری اشتغال داشت. مردی مؤمن که همیشه نمازش را اوّل وقت می خواند و هیچ گاه نماز شبش ترک نمی شد. هر جمعه مسافت نجف آباد تا طغر الجرد را می پیمود تا به نماز جمعه برسد. او انسان خیّری بود که مسجد نجف آباد را ساخت و حمام روستا را تأسیس کرد.  ﷼مادرش، حاجیه تاج امیرسبتکی، اصالتا سبتکی بود. زنی پاکدامن که روستای نجف آباد را برای زندگی انتخاب کرده بود.  جواد که فرزند ششم خانواده بود، از همان کودکی اهل نماز بود و علی‌رغم مُکلّف نبودن، روزه می گرفت. نمازش را به موقع می خواند و وقت نماز را به افراد خانواده یادآوری می‌کرد. خیلی مهربان و خوش اخلاق بود و احترام اهالی خانواده را خواه کوچک و خواه بزرگ، نگاه می داشت. هرگز غیبت نمی‌کرد و تهمت نمی زد. در زمانی که داشتن رساله ی هنوز امام جرم بود، نامه ای به حوزه علمیه‌ی قم فرستاد و درخواست کرد رساله ی امام را برایش بفرستند. از حوزه، کتاب و رساله ای از امام آمد و او در کنارِ کتاب‌های مدرسه ی خود، آن‌ها را نیز مطالعه می‌کرد و ما را نیز با سیاست و کتاب‌ ها و دیدگاه های امام آشنا می‌کرد. بچه‌ها را خیلی دوست داشت و با آن‌ها بازی می‌کرد. همیشه برادرزاده های خود را به نماز و روزه و راستگویی دعوت می‌کرد.   کاری را بدون اجازه انجام نمی داد. در 17 سالگی که به خاطر جنگ، مدرسه را ترک کرده بود و می‌خواست به سپاه برود. با برادرش مشورت کرده بود و نظر اورا جویا شده بود و وقتی برادر، هدف او را از این تصمیم پرسید، در جواب گفت: «من به خاطر اسلام می‌روم و رضایِ خدا را باید در نظر بگیرم».  سال 1360 به عضویت سپاه در آمد و پس از آن در 19 سالگی ازدواج کرد و پس از مدتی به جبهه رفت. ازدواجش سه فرزند است. سمیه خانم در آموزش و پرورش به شغل شریف معلمی مشغول است و حسين آقا در شهر بم و در مدیریت بیمه ی آسیا اشتغال داردو فرزند سوم شهید، عظیمه خانم که در زمان شهادت پدرش یک سال داشت، به وصیت پدرش عمل کرد و به عضویت سپاه پاسداران درآمد. مدت زیادی را در جبهه بود و همسر و فرزندانش اکثرأ در خانه‌ی برادرش بودند. هر وقت که نامه می‌داد و یا می‌آمد از همه می‌خواست که به جبهه بروند و رزمندگان را یاری نمایند. ادامه دارد... منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال همسفران دیارطغرالجرد 🌷 https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷 #قسمت سی و چهار (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #زندگی نامه شهید جواد پور رشیدی: #برادرم
🌷🌷 سی و پنجم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) نامه شهید جواد پور رشیدی: ی عملیات بدر : وقتی برادرم، در عملیات بدر زخمی شده بود وبه خانه برگشت، این خاطره را برایمان تعریف کرد: «شب عملیات، دعای توسل خواندیم و به صحنه ی نبرد رفتیم، درست در قلب دشمن قرارگرفته بودیم. وقتی که فهمیدم دشمن دور تا دور ما را محاصره کرده است، چون بی سیم چی بودم، اعلام مقاومت کردم. خیلی از بچه‌ها زخمی و شهید شده بودند. من هم زخمی شدم. به من گفتند که به پشت جبهه برگردم. حین برگشت یکی از فرماندهان را دیدم که درباتلاق گیر کرده بود. او را نجات دادم و با هم به پشت جبهه برگشتیم».   هایی که بعدها جدی شد. یک شب تلفن به صدا در آمد. من گوشی را برداشتم. یکی پشت خط گفت: « من از اهواز تماس می گیرم. دوست پور رشیدی هستم. می خواستم بپرسم که جواد را کی تشییع می‌کنند؟». من حیران و ناراحت شدم. جواد گوشی را از دوستش گرفت و گفت: «خواهرم، این ها شوخی می‌کنند به همین زودی ناراحت شدی؟». گفتم: « چرا دوستت این را گفت؟ ما خیلی ناراحت شدیم». گفت: «شما باید عادت کنید. نباید به این زودی ناراحت شوید».   منتظره! اهل شوخی بود و دلش می‌خواست همه را خندان ببیند. با همه شوخی می‌کرد. رفتارش با همه خوب بود. یک بار که از جبهه برگشته بود، از تلفن عمومی با خانه تماس گرفت و گفت: « من اهواز هستم و می خواهم به مأموریت بروم». ما گفتیم: « شما قرار بود به مرخصی بیایید». گفت: «باید بروم». ما هم با دلخوری و ناامیدی خداحافظی کردیم اما بعد از چند دقیقه در کمال ناباوری از در وارد شد. «خانه بوی گل گرفت» : خواهر شهید : حدود ۷ سال پیش که پدر و مادرم زنده بودند، یک شب پیش من مهمان شدند. همان شب در خواب دیدم که می خواهم از مرزی رد بشوم. قبل از خروج می‌بایست عکس یادگاری بگیریم. زمانی که نوبت من شد، جواد را دیدم که به سمت عکاس آمد و اجازه ی عکس گرفتن نداد و مرا بر گرداند. همان موقع از خواب بیدار شدم. درد شدیدی در قفسه ی سینه احساس می‌کردم. حالت خفگی داشتم. از اتاق بیرون آمدم. بوی عطر عجیبی به مشام می رسید. تا کنون چنین عطری حس نکرده بودم.  بعداً فهمیدم که آن شب قرار بوده اتفاقی برایم بیفتد امّا برادرم به خاطر پدر و مادرم که میهمان من بودند نجاتم داده است. در اینجا باید یادآور شوم که پدر و مادرم به امام رضا (علیه السلام) ارادت خاصی داشتند و هر ساله روضه ی حضرت را می‌خواندند و حتی مقداری از زمین های کشاورزی خود را وقف امام رضا (ع)کرده بودند. مادرم در شب ولادت با سعادت امام رئوف (ع) به دیار باقی شتافت و پدر بزرگوارم نیز تنها ۱۳ روز تنهایی را تحمل کرد و در روز ۲۳ ذی القعده، روز زیارتی مخصوص امام رضا (علیه السلام)، در ظهر جمعه مقارن اذان، دعوت حق را لبیک گفت.  "مهمان داریم..... : خواهر شهید    ادامه دارد... منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال همسفران دیارطغرالجرد 🌷 https://eitaa.com/Yareanehamra
🍃🌷🍃🌷🍃 کوتاهی از وقایع رخ داده از اول بهمن تا 22 بهمن سال 1357 هفتم بهمن ‌1357 تهران ، استعفا کرد. سپس وی را مجدداً به عنوان شهردار منصوب کردند. شهرستانی از سوی دولت بختیار ممنوع‌الخروج شد. جواد شهرستانی ، سیاستمدار و مهندس دانش‌آموخته دانشکده فنی دانشگاه تهران بود. او در دوران پیش از انقلاب ۱۳۵۷ مسئولیت‌هایی همچون وزارت راه و ترابری، شهرداری تهران، شهرداری مشهد و همچنین استانداری کرمانشاه را بر عهده داشت. *جواد شهرستانی ، در سال ۱۳۰۳ در مشهد متولد شد. در خردادماه ۱۳۹۵ به علت بیماری ذات‌الریه به مدت چند هفته در بیمارستان امام رضای مشهد بستری شد. در هیجدهم تیر ۱۳۹۵ در سن ۹۲ سالگی درگذشت. کانال همسفران دیارطغرالجرد ⏬ https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷 #دویست و پانزدهمین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #شهید جواد صیفوری طغرالجردی (
🌷🌷 و شانزدهمین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) جواد صیفوری طغرالجردی ( قسمت پنجم ) حضرت زهرا (سلام الله علیها)الهام کردند که محسن نزد فرزندان پاکشان است. : مادر گرامی شهید  ☆محسن محصل بود و درسش را تا اوّل دبیرستان ادامه داد. معلم هایش از او راضی بودند. سعی می‌کرد همیشه به موقع در مدرسه باشد و غیبت نداشته باشد. در آن زمان اخبار استان اسم شهدا و تصاویری از جبهه را از تلویزیون اعلام می‌کرد. هر وقت به این تصاویر نگاه می‌کرد و اخبار را می شنید، اشک می ریخت. اگر آهنگران می خواند، گریه می‌کرد. دلش هوای جبهه می‌کرد. می گفتم: « مادر، تو هنوز سنی نداری، پدر و برادرت، منصور، رفته اند، تو فعلا صبر کن». می‌گفت: «نه مادر، اگر یک شب هم شده، من باید به جبهه بروم». یکبار رفت و او را برگرداندند. گفته بودند سِنّت کم است و باید برگردی. به من می‌گفت: «اگر می دانستم روی کوتاه بودن قد من ایراد می گیرند، من روی انگشتان پاهایم طوری می ایستام که بلند تر دیده شوم و ایراد نگیرند.» ☆دفعه ی دوم، روز چهارشنبه ای بود که پیش من آمد. ساعت 11 بود. ناهار آوردم، خورد. گفت: « مادر، من به مدرسه می‌روم تا ساعت 5 عصر دنبال من نگردی ما کلاس داریم». من گفتم: « مسأله ای نیست». وقت رفتن نگاهی پر معنی به من کرد و خدا حافظی کرد و رفت. ☆ساعت 6 عصر شد دیدیم خبری از او نیست. پدرش گفت: «جواد کجاست ؟»گفتم: «امروز تا ساعت پنج کلاس دارد». دیر کرد و ما نگران به دنبالش گشتیم تا یکی از آشنایان به ما گفت: « من بعد از ظهر جواد را دیدم که یک کیف دستش بود» فهمیدیم که به جبهه رفته است. خیلی از رفتنش نگذشته بود که در شلمچه به شهادت رسید. از هر نظر خیلی خوب بود. خوش اخلاق بود. کسی از دستش ناراضی نبود. درکارهای خانه کمک می‌کرد. ☆در سفر حج و در مدینه خوابش را دیدم. آن زمان از او هیچ خبری نبود نه از شهادتش، نه از اسارتش. پیش از آن که به خواب بروم حضرت فاطمه (س) را واسطه کردم و گفتم: خدایا، به حق حضرت فاطمه (سلام الله علیها) خبری از فرزندم به ما برسان و ما را از بلاتکلیفی بیرون بیاور. اگر شهید یا اسیر شده است خبری برای ما برسد. خواب رفتم و در عالم رؤیا جواد را داخل قبرستان بقیع دیدم که قدم می زد و خوشحال بود. خدا می خواهم این شهید را از ما قبول کند و به آبرو و احترام آن‌ها ما را هم عفو کند و ببخشد. ادامه دارد... منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد 🌷 https://eitaa.com/Yareanehamra